دوره استالین دوره دیکتاتوری یک فرد بر حزب و مردم نبوده است. بسیار خوب به اعتراف آنها حکومت برنژف و کاسگین و حکومت تزارهاست. یعنی باز همان دیکتاتوری است.
به عقیده من وقتی در کشوری یک تحول سیاسی رخ میدهد و یک رژیم دیکتاتوری از بین میرود و یک دیکتاتوری دیگر به جایش میآید این یک انقلاب است اما مسلم است که این انقلابی که انقلاب انحطاطی است، یا یک انقلاب بیتفاوت، انقلاب در حکومت کنندگان است نه در حکومت. یکی رفت و دیگری به جایش آمده است که مثل او یا بدتر از او است. چرا؟ برای اینکه اخلاق و روحیه مردم تغییر نکرده و انقلابی در اخلاق و روحیات مردم رخ نداده است.
انقلاب سیاسی اگر بخواهد جهت تکاملی داشته باشد و بخواهد باعث تعالی مردم شود باید پیش از انقلاب سیاسی چنانکه در ایران 1357 رخداد چنانکه در فرانسه 1789 میلادی رخ داد، نخست در روحیات و در تفکر و اخلاق تحولی پدید آید. حتی در انقلاب فرانسه چون سطح تفکر و رشد اخلاقی و فکری و نفسانی بالا نبود مردم پذیرای حکومت ناپلئون بناپارت شدند. پس از انقلاب 1789 ناپلئون بهتنهایی نبود که ارتش را بر مردم فرانسه تحمیل کرد و دموکراسی را به شبه استبداد تبدیل کرد بلکه پذیرایی روحی مردم هم دخالت داشت. قرآن حکایت از همین پدیده دارد در همین نهضت حضرت موسی میفرماید:
ما میخواهیم این مستضعفین را به مقام "همه امام" برسانیم، حاکمیت فرعون از بین رفت و هجرت سیاسی کردند آمدند به صحرای سینا. ارتش فرعون آنها را تعقیب کرد ولی موفق نشد و در دریا غرق شد. اما روحیات آن مردم هنوز باقی بود. آن مردم مستضعف تحت تاثیر رژیم طاغوتی فرعون بودند. به فرعون پرستی و شاه پرستی عادت کرده بودند. هنوز چند ماهی نگذشته بود که در صحرای سینا اردو زده بودند که روحیه طاغوت پرستی آنها گل کرد.
«وجاوزنا ببنی اسرائیل البحر فأتوا علی قوم یعکفون علی اصنام لهم قالوا یا موسی اجعل لنا الها کما لهم الهه!»
آن مردم مستضعف آزاد شده از سلطه سیاسی، اما نه آزاد شده از روحیه فرعون پرستی، چون از دریا میگذرند مردمی را میبینند که بت میپرستند به موسی می گویند موسی! یک خدایی برای