جوانی است بنام معاذ بن جبل که از اصحاب بزرگ و مشهور پیامبر است.
 جوان دیگری به همین نام است که معاذ بن عمرو بن جموح نام دارد. این معاذ جوان مسلمان شده است.
 اما پدرش عمرو هنوز کافر است و یک بت چوبی به نام منات در خانه‌اش درست کرده می‌پرستد. این جوان پدرش را با ادب و با دقیق‌ترین شیوه‌های تبلیغی و تربیتی به راه اسلام می‌آورد. می‌رود و از درون خانه همین منات یا بت چوبی را برمی‌دارد و با معاذ بن جبل و دیگر جوانان مسلمان آن را به زباله می‌اندازد. عمرو که صبح از خواب بیدار می شود مشاهده می کند بت او نیست جستجو می‌کند و آن را در توی زباله‌ها می‌یابد. آن را برمی‌دارد و تمیز کرده دوباره سر جایش می‌گذارد.
 شب بعد این کار تکرار می‌شود تا چند شب. می‌خواهند پیرمرد را توجه بدهند و خودش را متنبه کنند. آنگاه جوان می‌بیند پدرش شمشیری را به گردن بت آویخته و به آن می‌گوید تو اگر بت و خدا هستی باید بتوانی با این شمشیر از خودت دفاع کنی و دست کسی را که به طرف تو دراز می شود قطع کنی. پسر باز شب‌هنگام شمشیر را از گردن منات برمی‌دارد و به زمین می‌گذارد و افسار یا ریسمانی که به گردن یک سگ می‌بندند به گردن بت می‌بندد و آن را به داخل زباله می‌اندازد.
 پیرمرد بیدار می‌شود و چون آن وضع را می‌بیند به خود

نظر خود را ارسال کنید