می شد و کمک فکری و اقتصادی و سیاسی و نظامی داده می شد شکست بخورد.
دولت دکتر مصدق پس از آنکه از مجلس سربرآورد این دولت مامور شد و یا این رسالت را خودش بر مجلس تحمیل کرد که به پشتیبانی مردم، استعمار انگلیس را از ایران جاروب بکند. شرکت نفت را که نه یک موسسه اقتصادی، بلکه یک پایگاه اقتصادی بود که استعمار از طریق آن در تمام شئون سیاسی، نظامی ایران مداخله می کرد و عوامل و نوکرها و جاسوس هایی می ساخت و روزنامه نگارها، درباری ها، وزیرها، نماینده ها و حتی کسانی ملبس به لباس دین به وجود آورده، حزب ها راه می انداخت و کادرهایی مثل کادرهای حزب توده که انگلیسی بود، نفتی بود، و پدیده توده نفتی را به وجود آوردند. مصدق می خواست این قدرت بزرگی که پیش از یک قرن در تمام جامعه ما ریشه دوانده بود، براندازد. چه چیز لازم داشت؟ "بأس"، بأس لازم داشت. قوه قهریه می خواست، یک موسسه مسلح می خواست و دادگاه های انقلابی؛ مصدق می دانست که تسلطی بر ارتش، شهربانی و ژاندارمری ندارد. این سه موسسه مجریه، قهریه در دست شاه است. از این جهت بود که پس از گذشت یک سال بر حکومتش گفت که من باید وزیر دفاع باشم. وزرات دفاع و ارتش باید در دست نخست وزیر منتخب مردم باشد.
به دنبال این بود که تصمیم گرفت قوه مجریه و ارتش را از چنگ شاه که نماینده