را چون یک دیکتاتور به مردم معرفی می کردند.
حالا این آقای دیکتاتور چکار می کرد؟ روز نهم اسفند که شاه می خواهد از ایران خارج بشود، مصدق مانع رفتنش می شود و می خواهد او را در چنگال خودش نگه دارد. تا به حال موفق شده دست شاه را کوتاه کند و یک شاه در حدی که قانون اساسی اجازه داده نگه داشته تا بعد معلقش کند. حالا شاه می گوید می خواهم از اینجا بروم و بلوایی راه انداخته ولی مصدق نمی خواهد که شاه از مملکت خارج شود، تا اینکه یک روز عده ای از جمله این شعبان بی مخ و یک عده از این لات ها آمدند اطراف کاخ شاه که مصدق را بکشند.
 مصدق فهمید که وضع ناجور است و به محض خروج از در کاخ او را خواهند کشت. از یکی از کارمندان دربار که او را می شناخت، پرسید اینجا در دیگری هم دارد؟ لذا در دیگری به او نشان دادند و مصدق از آن در به منزلش که در همان نزدیکی بود رفت. ولی همانجا به خانه مصدق حمله ور شدند و با جیپ ارتشی به در خانه زدند، تا در آهنی را بشکنند، ولی سربازان و افسران و همین سرهنگ ممتاز (که آن موقع رئیس گارد مصدق بود و بعد محاکمه و طرد شد) که حالا رئیس ژاندارمری کل کشور است آنجا بودند و مانع شدند. این وضع فردی بود که نیروهای چپ او را به عنوان یک دیکتاتور به مردم می شناساندند و علیه او تبلیغ می کردند.
 فرض از این بیانات و توضیحات طرح این سوال بود که اشکال مصدق چی بود؟ و با آن

نظر خود را ارسال کنید