بدشان در قرون وسطی سوپر مرتجع میدانستند و خود را مترقی.
در ادبیات هم همین طور ادیبان و واقع گرا می گویند ما مترقی هستیم و چون ذهن گرایان یا ایدهئالیست ها و سمبلیستها و ناتورالیستها هنوز خود را در پیله تفکرات افلاطونی و پیرهونی و امیل زولایی نجات نداده اند مرتجع اند.
در هنر هم به همین شیوه سالهاست آشنایان و مسائل هنری شاهد برخوردهایی لفظی بین نقاشان و مجسمهسازان سوررئالیست، اکسپرسیونیست و امپرسیونیست هستند.
در مسئله اقتصاد، کمونیستها میگویند مدتهاست عصر کاپیتالیسم به سرآمده و عصر، عصر مارکسیسم و کمونیسم است و هر کس طرفدار مارکسیسم نباشد مرتجع است و کذا. و از آن سو کاپیتالیستها میگویند نظام کمونیستی (اشتراکی) متعلق به بشر اول و مسیحیان اولیه بوده و ناتوانی آن از حل مشکلات اقتصادی و اجتماعی درعمل به اثبات رسیده پس تمام کسانی که میخواهند دوباره این نظام فرسوده و منسوخ را احیا کنند مرتجع هستند.
در مسائل سیاسی، رادیکالیسم ها خود را مترقی میدانند و لیبرالیستها را مرتجع و دلیلشان این است که باید همه چیز را ویران و بر ویرانه نظام جدیدی بنا کرد. لیبرالیستها هم مدعی هستند که عصر امروز عصر جنگ نیست عصر تفاهم است نمیشود بدون مطالعه و ارزیابی جوانب با زندگی تودهها و ملتها بازی کرد و خود را مترقی میدانند و رادیکالیست ها را مرتجع.
در برخورد با ابرقدرتها طرفداران شرق مدعی هستند نظام غرب به دلیل خوی درندگیش درحال فروریختن و از هم پاشیدن است و هر کس جواب سلام غرب را هم بدهد مرتجع