و ماهیتش را خودش بسازد به او فقط یک هستی لرزان و لغزان و شکل پذیر داده می شود. این مکتب برای انسان خودسازی فراوان قائل است و لذا بعضی از مترجم ها اگزیستانسیالیسم را به «اصالت بشر» ترجمه کرده اند البته این از نظر لفظ صحیح نیست اما از نظر محتوای مکتب در رابطه با انسان این طور ترجمه کرده اند.
اجمالاً می گوییم که دید اگزیستانسیالیسم نسبت به انسان در این جهت مثل اسلام است ولی یک فرق دارد و آن این است که جناح مادیگرای اگزیستانسیالیسم معتقد است که: انسان می تواند خود را بسازد و باید چگونه ساختنش را انتخاب کند اما او در میان کشش ها و انگیزه های گوناگون که جلوی پایش گشوده اند حیران و سرگردان است. آدمی را همیشه موجود زبون و بیچاره ای در برابر این دو راهه ها و چندراهه ها می داند ولی اسلام می گوید در انسان چراغ هدایتی روشن است. هم چراغ هدایت درون است و هم برون. چراغ هدایت درونش قدرت شناختی است که خداوند به انسان داده تا زشت و زیبا و نیک و بد را بشناسد. ثانیاً گرایشی به نیکی داده که اگر انسان این گرایش را بشناسد و بیابد و در آن حرکت کند دیگر سرگردان نیست مهم آن است که انسان در عمق وجودش به خیر، عشق به حق را بیابد.
بشنو از نی چون حکایت می کند از جدایی ها شکایت می کند
کز نیستان تا مرا ببریده اند از نفیرم مرد و زن نالیده اند
هر کسی از ظن خود شد یار من واز درون من نجست اسرار من
و آخرش می گوید:
آتش است این بانگ نای و نیست باد هر که این آتش نداند نیست باد
این آتش عشق در درون من است، من که خود از نفخه الهی بودم و جدا شده از مبدأ حق و خیر و جمال و کمال مطلق بودم در میدان تاریک طبیعت گم شدم.
اینک خود را باز می یابیم و مقصود و راه خویش را به سوی آن معبود و معشوق باز می شناسیم. اسلام می گوید: انسان توانایی شناخت این مقصد و مقصود را دارد و می تواند در راستا و صراط مستقیمش به