زمین است و شعرای یمانی پانصد میلیون برابر کره خورشید است.
من از این آمار خوشم میآمد و خیلی هم حفظ هستم این در جنبه مادی، در جنبه معنویش هم علاقهمند بودم شجاعترین داناترین و فصیحترین از جهت مثبت و جنبه منفی هم وقیحترین، کثیفترین رذلترین اشخاص را بشناسم. یک معیارهایی هم برای خودم قائل بودم. یک وقت بود میگفتند یزید کثیفترین است و بعد موسی چومبه تو اروپا پیدا شد گفتم، نه بابا روی یزید سفید شد و بعداً شاهنشاه آریامهر در ایران پیدا شد گفتم که روی چومبه هم سفید شد. بعد سادات پیدا شد دیدم که روی شاهنشاه آریامهر هم سفید شد بعد حالا نمیدانم چه کسی روی سادات را سفید خواهد کرد. یکی از رذلترین دستگاههای ما ساواک بود، آخر ما فکر میکردیم که آیا رذلتر و خبیثتر از ساواک هم پیدا می شود که تفالههای ساواک را ببلعند و نشخوار کنند؟ حالا با ماجرای دامغان که البته با اختصار برای شما شرح می دهم ببینیم که چه کسانی هستند که قی کردههای ساواک را میبلعند.
در اواخر سال 1342 من پس از سه سال انتظار خدمت به دامغان رفتم و درحقیقت تبعید شدم. اینکه میگویم درحقیقت نه به طور رسمی مرا آنجا فرستادند. وقتی که به دامغان وارد شدم البته مثل همه شهرهای ایران و از یک جهتی بدتر از سایر شهرهای ایران، آن قسمتی که مثل همه شهرهای ایران بود از نظر فرهنگ و سایر ادارات، البته چون من در فرهنگ بودم وضع از نظر امور مالی بسیار بد بود و وضع بسیار بدی از نظر امور امتحانی بود. خویشاوندانشان از اطراف میآمدند و در دامغان امتحان متفرقه میدادند و قبولشان میکردند، متنفذین سؤالات را برایشان می نوشتند. حتی سؤالات امتحان نهایی که همهاش مدرک بود، پاکت لاک و مهر و موم شده را با بازرس میساختند باز میکردند و سؤالات را می نوشتند.
از نظر سیاسی هم دامغان وضع بسیار ناجوری داشت. شما میدانید ارتشبد نصیری اهل سمنان است و آن منطقه را شدید تحت کنترل