میخواهم ببینید چطور آن سال، به خصوص که دیگر تاب و تحمل را از دست داده بودند و میخواستند شر ما را کوتاه بکنند من در چهارم آبان یعنی روزی که تاجگذاری میکردند البته تهران بودم و به دبیرستان آنجا نمیرفتم چون جشنهای تاجگذاری بود و فقط کسانی میرفتند که در جشنها شرکت میکردند و من نرفتم. در چهارم آبان اتفاقاً من مریض شدم مرض خیلی سخت، درد کلیه و این بیماری به مدت دو ماه طول کشید. خب همه میدانند که مریض را حقوقش را می دهند. اینها حقوق من را قطع کردند و تا چند ماه بعدش هم حقوق را به من ندادند، تا بعد مجدداً حقوقم را پرداختند. بعد از اینکه بیماری من تمام شد این قسمت را میخواستم بگویم که گویا حقوق آذر ماه یا مهرماه را حالا درست یادم نیست، من وکالت داده بودم بله، مهرماه، که کسی در غیاب من بگیرد و آن شخص حقوق را گرفته بود و از ترسش یک مبلغش را بهعنوان جشنهای تاجگذاری داده بود و من این پول را پس گرفتم. توجه کنید اینها آن موقع خیلی دل و قلوه میخواست و من آن پول را پس گرفتم، به هر صورت اینها هم انباشته شد.
از قبل از عید ساواک و آن عناصر ناپاک و طاغوتی کارش را شروع کرد که البته آنها بیشتر میخواستند از آن زمینه ناجور من پیش ساواک استفاده کنند. سایر افرادی را که با من بودند تهدید کردند که پرونده میسازیم و آبرویتان را میبریم بهطوریکه افراد دیگر یا با احتمال قریب به یقین نامه نوشتند و شفاهاً گفتند که ما به دبیرستان دخترانه نمیخواهیم برویم چون میترسیم که برای ما پروندهسازی بکنند.
عید شد و دیگر این مسئله نشد بررسی بشود و بعد از عید که من به دامغان آمدم دیدم که به گوش من خورد که دانشآموزی که وابسته به ساواک بود گفته بود که من برای اینکه آبروی فلانی را ببرم سر کلاس بین جمع او را خواهم بوسید و کسی هم باور نمیکند که من او را بوسیدم، این به گوش من رسید و من مراقب خودم بودم. به هرحال مراقب بودم و او هم نتوانست چنین