دارد. آن نواحی هم آن موقع از آیتالله شاهرودی تقلید میکردند و اسمی از حضرت آیتالله خمینی نبود و یا اگر بود کم بود.
از نظر اداری و مالی من دبیران را متشکل کردم و همچنین تا حدودی از نظر سیاسی دیگر نمیشد افراد را بیخودی قبول کرد، دیگر نمیشد دزدی کرد، دبیرانی که دونفری جرأت نمیکردند پیش رییس فرهنگ بروند، دستهجمعی تهدید به دست کشیدن از کار میکردند و خواستههای مشروع خودشان را به کرسی می نشاندند در این مورد بحث زیاد است.
اما از نظر سیاسی چون چیزی که در پرونده منعکس است و من بیمدرک نمیخواهم حرف بزنم، یکی از کارهایی که من کردم آن موقع قرآنی شاه چاپ کرده بود و به همه جا میفرستاد و البته پولش را هم میگرفت. این قرآن را به دبیرستان آوردند و من عضو شورای مالی دبیرستان بودم و با خرید این قرآن مخالفت کردم. صادق نظر نصرت و آقای سلامتیان در پاریس بودند و نمیدانند ایران چه خبر بود که یک دبیر توی دامغان با خرید قرآن آریامهر مخالفت کند. این توی پرونده ساواک منعکس است. یادتان هست که به هر مناسبتی از مردم پول میگرفتند؛ یک روز خرجهای جشنهای شاهنشاهی، یک روز خرج تاجگذاری، یک روز خرج فلان....
در پرونده منعکس است که آیت پول نداد، صریحاً پول نداد. مهم تر از این نمیدانم در این حد در پرونده منعکس است یا نه؟ در آن روزهای جشن تاجگذاری من مریض بودم یعنی جریان از این قرار است که از اول سال تحصیلی که سال 1346 بود ساواک و آن متنفذین پایشان را توی کفش من کرده بودند و در پانزده روز اول ماه شهریور رئیس فرهنگ وقت که بعد نماینده مجلس آریامهری شد، از من خواست که چرا شما پانزده روز اول را نیامدید؟ البته من هیچ سال نمیرفتم و همه میدانند که روز اول ماه شهریور دبیرستان نیست. این در اول سال یک بهانهجویی بود بعد که من اعتراض کردم گفت که رئیس ساواک اینجا آمده و من هم ناچار هستم گفت مراقب آیت باش.
دومین مرحلهای که