**صفحه=16@
کند (از طرفی که خودش میداند) برای اینکه مشکل گذرنامه را حل کند. گذرنامهای را گرفتند و من رفتم. 5 سال آنجا بودم و به ایران نیامدم برای اینکه مطمئن بودم که وقتی بیایم دیگر نمیگذارند که برگردم. همچنان که وقتی آمدم دیگر نگذاشتند که برگردم. (بعد از 5 سال). پس از بازگشت که جامعه ما در اوج خفقان بسر میبرد. دعوت کردند که برای تدریس به دانشگاهها بروم و همچنین دعوت شد که بخش برنامه ریزی و تهیه کتابهای تعلیمات دینی آموزش و پرورش را با همکاری آقایان دکتر باهنر و دکتر غفوری عهدهدار بشویم آن هم به صورت یک شبکهای که نگذاریم این کار از دایرهی ما خارج شود.
یک نفر برنامه ریزی را عهده دار شود- یک نفر هم مؤلف ناظر بر کتاب هم یک نفر از خودمان باشد تا از دایرهی ما خارج نشود. من این کار را ترجیح دادم بر قبولی استادی دانشگاه. به عنوان یک وظیفه، یک رزم به دوستان گفتم، اسلام جهاد را به مدارس میبریم از طریق کتاب، جزوههای قرآن و کتابهای تعلیمات دینی. اسلام مکتب زندگی را. نه اسلامی که کنار زندگی است نه، اسلامی را که راه زندگی است از این طریق به مدارس میبریم. راهش هم این است برنامه تهیه کتاب- اظهار نظر دربارهی کتاب در دایرهی خودمان باشد و از ما فراتر نرود والا نمیگذارند.
ما این کار را کردیم یک تاکتیکی هم به کار میبردیم، تاکتیک هم این بود که چون معمول بود کتابها را برای مرحله نهایی لااقل به شورای عالی آموزش و پرورش میدادند هر چند آنجا هم یکی از آقایان همفکر میتوانست این کار