روابطی که فراتر از روابط معمولی شاگرد با استاد است.
همین روابط مقدمه است برای همفکری و همنوائی بین شاگرد و استاد که دیگر در این مرحله به مرید و مراد تبدیل می شوند. استاد، دیگر برای شاگردش فقط یک مدرس نیست؛ او مربی شاگرد خویش است، پدر روحانی اوست. تربیت او و ساختن او را به عهده می گیرد. به او حتی بیش از فرزندان خود محبت می کند. اگر فرزندانش با او روابط شاگرد و استادی و مرید و مرادی نداشته باشند، قهراً کمتر از شاگردش و مریدش از توش و توان پدر بهره می گیرند.
پدر برای فرزند این چنینی خود یک پدر جسمی، مادی و فیزیکی است و چیزی بیش از عواطف پدری نثارش نمی کند ولی در مقام تربیت شاگردش که مرید او و همفکر و همنوای اوست هرچه در توش و توان دارد مایه می گذارد. شب و روز فکر خود را به کار می اندازد و اندوخته های معنوی خود را از اعماق جانش بیرون می کشد و در اختیار شاگردش می گذارد.
پس از طی این مراحل، شاگرد با استادش علاوه بر همفکر بودن همکار هم می شود. استاد در این مرحله شاگردش را می شناسد. زیرا محتوای تک تک سلول های بدن او را و محتوای فکری او را به خوبی می شناسد. محتوای فکری شاگرد و بعد معنوی او در این مرحله جزئی از خود استاد است. استاد خود را در شاگردش خلاصه می بیند. شاگردش پاره تن اوست و بعدی از وجود اوست که جدا از او ولی با او حرکت و تلاش می کند. اینها یک روحند اما در دو بدن علاوه بر فکر و اندیشه حتی کنش ها و واکنش های جسمی شاگرد نیز شبیه کنشها و واکنش های استاد می شود. بنابراین دیگر این بدن ها چیزی جز قالب نیستند و هرچه هست جان و اندیشه است که یکی خلاصه دیگری و عصاره آن و رقیقه آن است و آن دیگری بر رقیقه