از دختران حزب اللهی را مورد حمله قرار داده و به آنها بی حرمتی کرده اند. اشک در چشمان پرنفوذ بهشتی حلقه زد و گفت: خدا ما را نمی بخشد اگر دست روی دست بگذاریم و شاهد این بی حرمتی ها به دختران پاک مسلمان باشیم...
برای من که شاگرد بهشتی بودم و مرید او و او را آنگونه که بود می شناختم در ماه ها و روزهای آخر عمر او این سئوال مطرح شده بود که: بهشتی چگونه از این جهان خواهد رفت؟ با خود می گفتم مرگ در بستر برای بهشتی بسیار کوچک است. ترور شدن در یک کوچه یا خیابان هم در عین حال که شکوهمند است برای بهشتی کوچک است. بهشتی با عظمت تر از آن است که چنین از دنیا برود پس چگونه؟
در شامگاه هفتم تیر آنگاه که به همراه بهشتی و دیگر یاران او به زیر آوار رفتم، در زیر آوار در حالی که از خود غافل بودم پیوسته از خدا می خواستم بهشتی را نجات دهد. از آن لحظه تا هفت روز هرکس را که می دیدم حال بهشتی را از او می پرسیدم و چون همه به من می گفتند حال او خوبست و به سرعت رو به بهبود می رود، در روی تخت بیمارستان هم دعا می کردم و از خدا می خواستم هرچه زودتر او را شفا دهد. روز هفتم بود که بالاخره فهمیدم بهشتی شهید شده است آن هم با هفتاد و دو نفر دیگر.
 همان روزها بود که فهمیدم وقتی بدن بهشتی را از زیر آوار بیرون آوردند دستش قطع شده بود و پایش جدا شده و مغزش متلاشی شده بود و شکمش دریده شده بود و باز در همان روزها بود که شنیدم مردم ایران مانند سیلی خروشان در سوگ بهشتی و همسفران او به خیابان ها ریختند و جمعیتی را تشکیل دادند که پس از ورود امام از پاریس به تهران بی نظیر بوده است و شنیدم که مردم در شناسائی و معرفی منافقین

نظر خود را ارسال کنید