و نه درست می دانست پیروی کند، نظم ارتش بر پایه دانش و فرهنگ نبود نظمی بر پایه ترس این نظم واقعی نیست. ارتش با این نظم، ارتش مرده ای است و شکست می خورد- مثل این است که شما انسان را یک ماشین کوکی تلقی کنید و لازم ندانید که این ماشین کوکی بداند برای چه هدفی، برای چه کار می کند. بشر که ماشین کوکی نیست وقتی از طرف مقابل رگبار مسلسل آمد، اگر ندانی برای چه می جنگی دوام نمی آوری.
انسان باید با عقیده باشد تا بتواند مانند کوه بایستد. اگر عقیده نداشت، می گویند بجنگ: اگر نداند با که و برای چه می جنگد خود می پرسد، برای چه بجنگم؟ افسرها و سربازهای امریکایی با این که فرهنگ داشتند اما قانع نمی شدند که چرا باید در ویتنام بجنگند. در نتیجه، این ارتش عظیم، ارتش ضعیفی از کار در آمد. با همه آن تجهیزاتی که داشت شکست خورد به شکست خود نیز اذعان کرد و از ویتنام بیرون رفت. علت این که ارتش فرانسه در شمال آفریقا شکست خورد نه به دلیل ضعف تجهیزات او بود. فرهنگ هم داشت. اما نتوانست سرباز را قانع کند که چرا باید بجنگد. یعنی فرهنگش بر عقیده ای استوار نبود و همان فرهنگ معمولی بود. اما سرباز الجزایری می دانست برای چه می جنگد، شکست نخورد و پیروز هم شد با این که وسائل او در مقابل تجهیزات ارتش 500 هزار نفری هیچ بود. همین طور در ویتنام و در کوبا.