هایی که از جبهه ها می کرد یک روز رسید به سربازی که خوابیده بود، یادداشتی نوشت و روی سینه سرباز گذاشت به این مضمون که پیشوا از تو ناراضی است. آن سرباز وقتی بیدار شد و نامه را خواند خودکشی کرد.
نظم ارتش باید نظم شاد و امیدبخشی گردد
من با اعتقاد او مخالف هستم برای این که یک اعتقاد فاشیستی بود. اما با اصل بنا نهادن سازماندهی ارتش بر عقیده موافقم. اگر ما بخواهیم یک نظم موفقی به وجود بیاوریم، و این نظم نظمی باشد که افسران و سربازان، درجه داران یک تن واحد بشوند، نظم ارتش یک نظم شاد بگردد، (نظمهایی وجود دارند خیلی بد اخم و با قیافه های خشن و ترسناک و نظم هایی وجود دارند شاد و امیدبخش) در این نظم سرباز، فرمانده را که می بیند بال و پر در می آورد. در یکی از آخرین دیدارها، پیامبر ما با ارتش اسلام گفت: اگر از من ناحقی در حق کسی از شما روا رفته آماده جبران آن هستم. یکی جلو آمد و گفت شما یک روز داشتید قشون را بازدید می کردید، من از صف جلو بودم با آن چوب دستی که نظم می دادی زدی به سینه من. پیغمبر زود سینه اش را باز کرد و گفت بزن. سرباز سینه پیغمبر را بوسید، گفت که من می خواستم سینه شما را ببوسم. این جور رابطه اعتقادی بین آن ها بود. و سرباز باید به افسر معتقد باشد و افسر هم باید به سرباز معتقد باشد.