نیروها در آسیا آماده می شود، اینجا آمریکا باید نیروهایش را به قاره آمریکا برگرداند و دیگر کاری به دنیا نداشته باشد تا اینکه دوباره این توازن مختل شود ولی همین جا تا پایان جنگ باز توازن مختل شده است؛ روسیه آمده اروپای شرقی را گرفته، بخشی از آلمان را هم به نام آلمان شرقی گرفت، اطریش را هم گرفته، جنبش های کارگری و کمونیستی هم در اروپای غربی قوی شدند، اقتصاد و صنعت اروپای غربی هم از هم پاشیده، اینجا ترتیبی به وجود آمده است که دولت ها به وسیله شوروی تصرف بشوند مثل چکسلواکی.
سیاست استالینی هدف هایش مشخص است، روشش، ابزار کارش مثل اروپای غربی مشخص است. معلوم است وقتی که مردم اروپای غربی بستوه آمده اند [و] فقر همه جا را گرفته امکان پیشرفت روسیه هست، در نتیجه اینجاست که آمریکا مستقیماً در سیاست خارجی اروپا شرکت می کند. پس توازن با اینکه نه به زیان آلمان و نه به نفع آلمان به هم می خورد اما آمریکا نگذاشت این کار صورت بگیرد. ولی در اروپا توازن باز به نفع اتحاد شوروی به هم خورد، در آسیا ژاپن مغلوب شد، از طرفی چین در 1948 کمونیست شد و در کنار شوروی قرار گرفت و به عنوان یک قدرت بزرگ متکی به شوروی آسیا را مورد تهدید قرارداد.
در آمریکا «ژرژ کلان» کارشناس مسائل شوروی می‌آید استراتژی شوروی را ارزیابی می‌کند تشریح می کند و براساس ارزیابی و تشخیص هدف ها و شیوه عمل شوروی استالینی می آید یک استراتژی طراحی می کند که این استراتژی به نام استراتژی «محدودسازی» نام گرفته و براساس چهار فرضیه استوار است:
اول، جنگی که ممکن است اتفاق بیافتد با دو فرض اتفاق می افتد؛ یکی حمله مستقیم اتحاد شوروی به خاک آمریکا، دوم حمله شوروی به اروپای

نظر خود را ارسال کنید