تاریخ استراتژی هستند. این ها آمدند تعریفی را درست کردند، البته این تعریف متعلق به هیچ یک از این ها نیست، از مجموعه حرف هایی که این چند نفر زده اند چنین تعریفی به دست می آید که، استراتژی عبارت است از «علم فن تهیه نقشه ها و وسایلی که وضع کلی مبارزه ای را که در آن نیرو به شکل مستقیم و غیرمستقیم به کار می رود چنان در جهت تحقق هدف سیاست ترتیب دهد که وسایل دیگر از عهده تحقق عاجز باشد.» یعنی نقشه ها تدابیر و وسایلی که وضع کلی مبارزه یا کشمکش که یک بعدش نظامی است چنان تغییر دهد که آن هدفی که قبلاً سیاست به طور مسالمت آمیز و غیرسیاسی تعقیبش می کرد و سرانجام نتوانسته بود تعقیبش کند لازم می شود که وسایل خصومتآمیز و غیر سیاست به کار برده شود تا این سوال و این امکانات آن هدف سیاست را به تحقق برساند.
به همین جهت است که همان کلاوزیسک با گرایشش که در سیاست به علم نظامی داشته خودش گفته که جنگ چیزی جز ادامه سیاست نیست، اما با وسایلی به جز سیاست.
از روی همین تعریف می فهمیم که جنگ ادامه سیاست است، بنابراین سیاست خارجی اگر در زمان صلح توسط وزارت امور خارجه اداره می شد امتداد این سیاست به وسیله وزارت دفاع حداقل در دوران جنگ انجام می گیرد. بنابراین می بینیم، که جنگ جزئی از سیاست خارجی است با این تفاوت که وزارت دفاع هم نیست که جنگ را اداره کند، یعنی سیاست خارجی در دوران کشمکش مسلحانه وزارت دفاع ملی هم نیست که اداره کند، در اثبات این نظریه تعریف دقیق و جامع و مانعی را که از استراتژی شده و در کتابی در دانشگاه جنگ فرانسه از سال ها پیش تدریس می شده است و به نظر من بهترین تعریف است برایتان می خوانم:
«استراتژی عمومی یا استراتژی به معنای عام عبارتست از توسعه سیستماتیک یا توسعه هماهنگ