به حکومت رسیدن و از حاکمیت محرومند.
یک حزب در جامعه کمونیستی حکومت میکند و آن حزب پرولتاریا است و پرولتاریا، طبقات زحمتکش از نوع دهقانان را رهبری میکند و در مجموع بر بقیه طبقات حکومت میکنند. پس طبق اعتراف آنها حکومت دیکتاتوری پرولتاریا از لحاظ سیاسی طبقاتی است. یک طبقه دارای حاکمیت سیاسی است و دیگر طبقات محکوم اراده و سیاست و رهبری و حاکمیت آن طبقه ممتاز است! چنان چه در نظام سرمایهداری به زعم آنها حکومت طبقاتی است و در نظام فئودالی و بردهداری به زعم آنها یک حاکمیت طبقاتی است.
از مختصات جمهوری اسلامی یکی این است که «سلطه» در آن وجود ندارد. دیگر اینکه از لحاظ سیاسی طبقاتی نیست. و دیگر اینکه حکومت متکی به یک مکتب است. «جمهوری» نشان میدهد که همه مردم در حکومت شرکت دارند؛ «اسلامی» نشانه این است که حکومت به اتکای یک مکتب فکری و عقیدتی انجام میگیرد. به همین لحاظ است که میخواهم عرض کنم که جمهوری اسلامی چیز مطلقی نیست بلکه واقعیت و امری نسبی است.
گفتم در جمهوری اسلامی «سلطه» وجود ندارد، پس حکومت در این نظام چیست؟
حکومت وظیفه است. اگر سلطه باشد