بدون سلطه وجود پیدا نمیکند، اساساً هر جا سلطهای به وجود آید حکومت و دولتی بوجود می آید.
در این خرافه فلاسفه ماتریالیست (چه مارکسیست و چه غیر مارکسیست) و مکاتب فلسفی، حقوقی و سیاسی سرمایهداری غربی شرکت دارند فلاسفه غربی می گویند:
"دولت عبارت است از سازمان تسلط قومی بر قومی دیگر." مارکسیستها میگویند:
"دولت عبارت است از سازمان تسلط سیاسی یک طبقه بر طبقات دیگر که با یک انقلاب سیاسی و سرنگونی یک طبقه و روی کار آمدن طبقه دیگر به وجود میآید و دولت اساساً ابزاری است در دست طبقهای برای اینکه ارادهاش را بر طبقات دیگر تحمیل کند تا بتواند آن ها را استثمار کند و این استثمار را نظم سیاسی و حقوقی ببخشد."
به همین جهت و از آنجا که مارکس و انگلس در اسارت این خرافه فلسفی و هم سیاسی بودند فکر میکردند که حتی پرولتاریا که از نظر آنها طبقه ایست غیر استثمارگر و از کدّ یمین ارتزاق میکند هم نه به شیوه دموکراتیک، بلکه با دیکتاتوری، بر بقیه جامعه به حکومت خواهد پرداخت و دیکتاتوری پرولتاریا از نظر داشتن سلطه و طبقاتی بودن سیاسی فرقی با دیگر نظامات ندارد.
من معتقدم که حکومت سرمایهداری از آن نوع که در غرب هست دموکراتیک است،