عشق زنده در روان و در بصر                  همچو می باشد ز غنچه تازه تر
 و منطق شهید منطقی است از منطق عارف دل‌سوخته و عاشق لقای پروردگار خویش و منطق یک مصلح دلسوز برای پدید آوردن ارزش‌های متعالی در جامعه و شهادت آخرین مرحله تکامل روح و روان انسانی است.
چند روز پیش از شهادت، پدرم: در رؤیا دیده بود که او با رهبر عالی‌قدر نهضت در صحرای عربستان و در شهر مکه هستند و کعبه روبروی آنان قرار دارد. البته این مسئله را من از زبان مادرم شنیدم. ناگهان در کعبه باز شد و چهره نورانی از آن نمودار شد. امام خمینی به من تاکید کردند که این رسول خداست. چشمان پیامبر اکرم بر امام خیره شده بود و در وقتی که به نزد رسول خدا رسیدیم حضرت رسول (ص) امام را در آغوش کشیدند و پیشانی ایشان را بوسیدند اما بعد به طرف من برگشتند و لب‌های مرا چند بار غرق بوسه کردند. با هیجان و التهاب عجیبی که در روح پدرم پیدا شده بود از خواب بیدار شد خودش چنین تعبیر نمود که به زودی واقعه‌ای غیر قابل پیش‌بینی برایش پیش خواهد آمد.

سه‌شنبه یازدهم اردیبهشت 1358 هجری شمسی
حدود ساعت هشت بعدازظهر بود. پدرم نماز مغرب و عشا را خوانده بود و خود را برای رفتن به منزل دکتر سحابی که جلسه‌ای خصوصی برای بررسی مسائل اجتماعی با هیئت دولت بود آماده کرد. ابتدا قرار بود من

نظر خود را ارسال کنید