و برادرم او را به محل جلسه برسانیم اما بعد از چندی پدرم به ما گفت که یکی از دوستانش به منزل ما میآید و با وسیله نقلیه او به آنجا میروند. هنگامیکه او عازم رفتن بود من مشغول نماز بودم.
بهرحال بعد از برگزار شدن جلسه ساعت حدود 10 و 30 دقیقه یازدهم اردیبهشتماه بود که پدرم عازم بازگشت به منزل می شود. بهاتفاق دوستش و آقای مهندس کتیرایی نیز از منزل دکتر سحابی خارج میگردند و بقیه اعضای جلسه برای تبادل نظر و مشورت در منزل میمانند. پدرم متوجه بحث خصوصی آقای مهندس کتیرایی و دوستشان می گردد لذا چند قدمی از آنان فاصله میگیرد و قدمزنان به طرف اتومبیل دوستش که در خیابان فرعی روبهروی کوچهای که منزل دکتر سحابی در آن قرار داشت راه میافتد. در وقتیکه به اول کوچه میرسد شخصی او را صدا میزند، سرش را به عقب میچرخاند، شاید فکر میکرد از منزل دکتر سحابی با او کاری دارند و صدا از آنجا به گوش میرسد اما لحظهای بعد صدای تیری فضا را میشکافد و پدرم غرق در خون به زمین میغلتد.
آقای مهندس کتیرایی و دیگران متوجه این واقعه میگردند و به سرعت او را به بیمارستان طرفه در خیابان بهارستان میرسانند. اما در بیمارستان پزشکان نظر میدهند که پدرم شهید شده است و امکان مداوا و بهبودی او بههیچوجه ممکن نیست. گلوله از زیر بناگوش راست وارد و از بالای ابروی چپ خارج شده است. یک روز جنازه را در بیمارستان نگه میدارند و صبح پنج شنبه سیزده اردیبهشت ماه از طرف