این تبر نه از آهن و نه از پولاد و نه از سنگ، که از احساسات و حرکت آگاهانه یک ملت به پا خواسته است. و ابراهیم خلیلی که در که این تیر شگفت انگیز را به دست دارد، پیرمرد هشتاد سالهای است که در هستی جز خدا، چیز دیگری را نمیبیند و دست یداللهی او چیزی جز ایثار تو نیست (برادر روحانی من!) و جز فداکاری خونبار تو نیست (برادر پاسدار من!) و جزء از جان گذشتگی زینبوار تو نیست (خواهران دانشجوی من!) و تو روحانی و تو جوان پاسدار و تو دانشجو تو کارگر و تو دهقان درمجموعه یاختههای آن دستی شدهاید که از غیب فرا آمد و بر سینه نامحرم زد. و در آن دست بافتهای گوناگونی وجود دارد من بر این باورم که روحانیت بافت عصبی آن دست الهی است. به خمینی سوگند که چنین نیز هست. اگر این رشته عصبی از کار بیفتد، آن دست تاریخساز اهریمن شکن دشمن گداز محروم نواز نیز از کار میافتد و این است که همه دشنه ها و همه ضربه به سوی این رشته حساس و حیاتی عصبی نشانه رفته اند.
***
اینهمه که از حساسیت روحانیت در دوران انقلاب اسلامی سخن می رود بدین مفهوم نیست که پنداری مابه تملقگویی و ثناخوانی برای روحانیت دل خوش کردهایم و یا اینکه اصلاً وقتی که آدم عمامه به سر بگذارد تافته جدا بافتهای میشود بافتهای میشود. طبیعی است که چنین نیست. ما از عظمت نقش و حساسیت شرایط