آن ها می خواهند شما را طوری بار بیاورند که در همه امورتان بی تفاوت باشید. نپرسید که چرا این مستمندان به حال مستمندی باقی مانده اند و نفت های ما را دیگران می برند و در ذهن شما اصلاً نیاید که یک چنین گرفتاری هایی هم ما داریم. شما الان را ملاحظه بکنید که نور وارد شده است.
در قلب های شما پانزده سال پیش از این، بیست سال پیش از این را ملاحظه کنید و ببینید که هیچ مقاومتی نبود.
در مقابل آن هایی که همه چیز ما را می برند فقط یک دسته ای گاهی یک حرفی می زنند و دیگر نه در مسجد ما صحبت بود نه در دانشگاه ما صحبت بود و نه در هیچ جا.
امر دومی که خدای تبارک و تعالی به حضرت موسی (ع) فرموده است این است که (وذکرهم، بایام الله) یعنی این ها را متذکر کن به ایام خدا. همه روزها و ایام مال خدا است، لکن بعضی از روزها یک خصوصیتی دارد که برای آن خصوصیت (یوم الله) روز خدا نامیده می شود.
روزی که پیامبر اکرم به مدینه هجرت کردند، این روز (یوم الله) و روز خداست، روزی که مکه را فتح کردند (یوم الله) است و روز قدرت‌نمائی خداست که یک یتیم را که همه مورد دردش قرار داده بودند و نمی توانست در وطن خود و در خانه خود زندگی بکند بعد از چندی فتح مکه به دست او شد و آن قلدرها و ثروتمندان و قدرتمندان همه در تحت سیطره، او واقع شدند و ایشان خطاب به آن ها فرمودند:
(انتم الطلقاء) یعنی دیگر آزادید.
بنابراین چنین روزی (یوم الله) است روز خوارج روزی است که امیرالمومنین سلام الله علیه شمشیرش را کشید و این فاسدها و این غده های سرطانی را درو کرد این هم (یوم الله) روز خدا بود.
این مقدس ها که پیشانیشان پینه بسته بود لکن خدا را نمی شناختند و این ها بودند که امیرالمومنین علیه السلام را کشته و در مقابل او قیام کردند. و حتی از لشگر خودش هم بودند که در مقابل او قیام کردند. ولی به خاطر آن قضایایی که در صفین واقع شد و امام علیه السلام دید که اگر این ها باقی باشند، فاسد می کنند ملت را، تمامشان را کشت، مگر بعضی را که فرار کردند، بنابراین این روز (یوم الله) است. روزهایی که خدای تبارک و تعالی برای تنبیه ملت ها یک چیزهایی را وارد می کند یک زلزله ای را وارد می کند یک طوفانی را وارد می کند و خلاصه به این مردم شلاق می زند که آدم بشوید. این ها همه روز خداست و چیزهایی است که به خدا مربوط است. از آن روزهای خدا 15 خرداد است پانزده خرداد از روزهای خداست که یک ملت در مقابل یک قدرت ایستاد و کاری کرد که تقریباً پنج ماه حکومت نظامی شد ولی چون ملت قدرت نداشت و مجمتع نگشته بود و بیدار نشده بود شکست خورد، البته به حسب ظاهر شکست خورد والا همان جا مبداء پیروزی ملت شد. هفده شهریور سال گذشته هم از روزهای خداست، آن هم از روزهای خدائی بود که یک ملت زن و مردش، جوان و غیرجوانش بایستند و برای احقاق حق خون بدهند.
این روزهای خدا را باید یادآوری کنید، چنان که کردید و نباید از یاد برود.
این ایامند که آدم سازند.
در این ایام است که جوان های ما از عشرتکده ها بیرون می آیند و به میدان جنگ می روند.
این ایام الهی است، این ایامی که ملت ما را بیدار کرد، خداوند امر می کند که:
(ایام الله) را در ذکر مردم وارد کنید و یادتان نرود. این ایام بزرگی که بر ملت ما گذشت و ایام الله بود مثل- پانزده خرداد- هفده شهریور و مثل روزی که این خبیث فرار کرد از روزهای خدا بود- چون ملتی که هیچ نداشت یک قدرت را شکست داد به طوری که نتواند بماند. نه تنها قدرت خودش بلکه قدرت همه دنیا در مقابل شما ایستاده اند. من مطلع بودم که دنیا ایستاده بود تا از او پشتیبانی کند، ارتش و بختیار ایستاده بودند پشت سر او تا نگهش دارند، امریکا دودستی چسبیده بود که شاه را نگه دارند.
وقتی او فرار کرد دو دستی چسبیده بودند که بختیار را نگه دارند، می فرستادند پیش ما این از ماست و این مال ماست، این ها نوکر بودند و این را هم بعید ندانید که یک نفر را ده سال پانزده سال، بیست سال به یک صورت ملی کاذب نگه دارند برای یک روزی که به دردشان می خورد، ممکن است بیست سال کسی در مسجد نماز بخواند و عبادت به جا بیاورد که یک روز برای آن ها کار بکند- ممکن است یک نفر آدم ده یا بیست سال ادعای صداقت و ملیت بکند و به خارجی ها هم فحش بدهد، مقاله هم بنویسد، برضد آن ها تا در دل مردم درست برای یک روز جای گیر شود- آن یک روز، روزی بود که او رفت و این برای حفظ منافع اجنبی ها جایش آمد- این ها را بعید ندانید چنان چه شد و واقع شد و دیدید به ما می گفتند: حالا زود است شما ایران نروید، می خواستند قدرت خودشان را جمع و جور کنند و به آشفتگی ها پایان دهند، تا دیگر امکان رفتن نباشد. آن هم یکی از ایام الله بود و یکی از ایام بزرگ خدای تعالی.
آن شبی بود که کودتا کردند این ها آن شبی که ما تهران بودیم و اعلام حکومت نظامی کردند که حتی روز هم کسی بیرون نیاید بعدها به ما اطلاع دادند این ها آن شب قصد داشتند که تمام سران قم و هر کسی گوشش می جنبید بکشند و تصفیه نمایند و کار را تمام کنند، خدا نخواست، آن قیام نورانی ملت متعهد بود که انجام گرفت و نیروهای آن طرف هم به این طرف ملحق شد و پیروز شدیم. این یک مسئله الهی بود و از روزهای خداست این را از یاد نبرید که تمام کیدها را درست کردند، برای اینکه در یک شب بریزند کودتا کنند و همه اشخاصی که احتمال یک کاری از آنان می رود از بین ببرند و ملت را به حال اول بازگردانند که خدا نخواست، این یکی از ایام الله بود که شما ملت شریف و نورانی با قلب های پر از ایمان نترسیدید و آن روز با اینکه اعلام حکومت نظامی شده بود به خیابان ها ریختید و آن چیزی که آنان می خواستند خنثی شد.
آن ها می خواستند خیابان ها خلوت بشود تا تانک ها را بیاورند و همه جا مستقر کنند و شب مشغول آن جنایت بشوند. خدای تبارک و تعالی به داد این ملت رسید و آن روز یکی از روزهای بزرگ خداست، همه قدرت ها دنبال آن ها بود نه فقط قدرت ابرقدرت ها، بلکه دیگران هم بودند آن هایی که به نرخ روز کارهایشان را می کنند و به نرخ روز نان می خورند، همه آن روز پشتیبانی می کردند معذالک خدای تبارک و تعالی به شما مرحمت فرمود و شما را بر این قدرت های بزرگ پیروز کرد و دست اجانب را از مملکت شما بیرون نمود، ان شاءالله تا آخر دست آنان کوتاه است.
این ایام بزرگ الهی است از یادتان نرود که ما یک پانزده خرداد داشتیم و پانزده خرداد مبدا نهضت اسلام ایران است، یادتان نرود که ما یک هفده شهریور داشتیم و نباید از یادمان برود که در آن روز آنقدر شهید دادیم و آن قدر خون دادیم و در مقابل اجانب و وابستگان به اجانب، ملت قیام کرد و خونش ریخته شد لکن پیروز شد و همچنین همه روزهایی که نمی توانیم بشماریم. این روزهایی که آن ها را با کمال شقاوت حمله می کردند و شما با کمال شجاعت زن و مردتان در مقابلشان می ایستادند. کسی برای من نقل کرد و گفت من خودم دیدم که یک بچه ده دوازده ساله سوار موتورسیکلت بود و طرف تانک حمله می کرد.
و با دست خالی یک امپراطوری 2500 ساله و یک چنین جنایتکاران 2500 ساله را از بین بردند که اگر کسی تاریخ را مطالعه بکند شاید یک نفر هم در میان آنان نباشد که از جنایت دور بوده باشد منتهی کم و زیاد داشته آن ها هم که مثل او بودند و به آنان جنت مکان می گفتند آن ها هم جنایتکار بودند؛ یکی از آن ها پسر برومند خودش را کور کرد تا مبادا روزی قدرت نمائی کند. لکن جنایت اصلی و کسی که در جنایت اصیل بود این پسر بود، پدر به این حد نبود برای اینکه این آدم هم جنایت را ارث برده بود و هم خودش جانی بود. او که در جنایت اصیل بود و همه چیز ما را به اسم تمدن بزرگ عقب نگه داشت او که می خواست اسلام عزیز ما را به اسم اسلام محو کند، آنچه مفاخر ما را درصدد بود از بین ببرد و می خواست تاریخ بزرگ ما را به هم بزند، و او از همه در جنایت بیشتر اصالت داشت همین شخصی که حالا معلوم نیست کجا سرگردان است. شما این مفاخر خودتان را از یاد نبرید؛ روشن فکرهای ما و نویسندگان ما و تمام اقشار دانشمند توجه به مفاخر خودشان داشته باشند این قدر به طرف غرب سجده نکنند و کتاب بنویسند، شما خودت مطلب داری، چکار داری فلانی چه گفته – چرا به قول یک اجنبی استشهاد می کنی تا روح جوان های ما را افسرده کنی و آنان را از قالب خودشان بیرون نمائی– شما ملت هم بنابراین بگذارید که اگر یک داروخانه ای اسم خارجی داشت از آن چیز نخرید تا اسمش را عوض کند. این دانشگاهی عزیز ما توجه به این معنا بکنند که اگر نویسنده ای شروع می کند در کتابش از دیگران استشهاد بکند آن کتاب را نخرند و نخوانند. اگر این طور بکنید و مشتری ها کنار بروند این ها هم دست بر می دارند. این ها می خواهند مشتری پیدا کنند، وقتی کالایی مشتری نداشت دیگر عرضه نمی شود.
شما چیزهایی که مردم را به طرف غرب می کشد و مفاخر شما را زیرپا می گذارد و به جای آن ها مطالب غربی را می نشانند دوری کنید و به او پشت کنید این طوری به نویسنده پشت نمایید و از کتاب او دوری نمایید. این کتاب هایی که هر چه صحبت از آن ها می شود از لنین و استالین و این ها نخرید الزامی نیست که شما باید کتاب بخرید، این کتاب ها را نخوانید، وقت گذشته است که تفسیر این قصه را که ما فردا مبتلا هستیم به توطئه گری هایی که بنا دارند در دانشگاه بکنند بنمایم.
وقت گذشته است لیکن خود جوان های ما که اکثر متعهد و ملی هستند و به اسلام اعتقاد دارند نگذارند یک عده ای بیایند شلوغ و توطئه کنند و به آنان پشت کنند، کتاب هایشان را نخوانند. من نمی گویم آتش بزنید، آتش سوزی غلط است وقتی آتش سوزی شود مردم می گویند حتماً چیزی در آن بوده که آتش زدند، ولی وقتی به آنان پشت شود مطلب تمام می شود. شما که کتاب های آنان را نخرید این متاعی که می آورند، شما مشتری آن نباشید. صد خروار هم که کتاب آنجا بریزند شما آتش نزنید و پاره هم نکنید لکن نخوانید و نخرید، اگر نخوانید و نخرید بعد از چند روزی می بینید که دیگر خبری نیست.
این ها کتاب ها را می آورند که شما بخوانید، می خواهند شما را از شرقی بودن به غربی بودن بکشانند و بدترین اقسام دیکتاتوری را به شما تحمیل کنند. این کتاب ها را نخرید ان شاءالله اگر فرصتی باشد در یک وقتی راجع به این مطلب بیشتر صحبت می کنم، الان من نمی توانم حق این مطلب را ادا کنم.
حالا من به شما دعا می کنم که خداوند متعال همانطور که عنایت بر این ملت کرد و بر او رحمت نمود و از شر اجانب و نوکران اجانب نجات داد، این نظر رحمت را بر این ملت حفظ کند که دیگر اجانب رخنه نکنند. خداوند به شما سعادت- سلامت-عزت-قدرت و جدیت بدهد و شما را از این آزادی هایی که استعماری است و از خارج به این مملکت وارد شده است نجات بدهد.
والسلام علیکم و رحمة الله و برکاته

غرب زدگی از دیدگاه دکتر شریعتی
«غرب از قرن هجدهم به کمک جامعه شناسان و مورخان و نویسندگان و هنرمندان و حتی انقلابیون و انسان دوستانش این تز را می خواهد به دنیا تحمیل کند که تنها تمدن یکی است و آن همان شکلی است از تمدن که غرب ساخته و به جهان عرضه کرده و هر کس می خواهد متمدن باشد باید همین تمدنی را که ما می سازیم مصرف کند و اگر می خواهد آن را نفی کند باید وحشی بماند. فرهنگ، یک فرهنگ است به نام فرهنگ غرب، هر کس می خواهد در قرن بیستم فرهنگ داشته باشد باید فرهنگ غربی را بخرد، همان طور که کالای غربی را می خرد. همان طور که هرکس می خواهد تلویزیون داشته باشد باید تلویزین غربی بخرد بیاورد در خانه اش، همان طور هم هر که می خواهد فرهنگ داشته باشد و ارزش های فرهنگی را در خود بپرورد، باید این قالب ها را که غرب برایش عرضه می کند بپذیرد وگرنه بی فرهنگ و بی تمدن یعنی وحشی است.17»
نقشه های استعماری غرب در این خلاصه می شود که ملت های تحت استعمار و استثمار را همیشه نیازمند و محتاج نگاه دارد، تا بدین طریق بتواند، مراکزی جهت صدور و تخلیه کالاهای خود داشته باشد. دکتر شریعتی در این زمینه می گوید:
«ملت ها دارای هر نژاد و تاریخ و هرتمدنی که هستند باید به صورت کوزه های خالی شبیه به هم در بیایند که هیچ چیز نداشته باشند جز یک حلقوم تشنه باز و حفره خالی برای اینکه فقط و فقط به دم این ماشین تولید فکری و تولید اقتصادی غرب وصل بشود و آن را بمکند و عامل مصرف شوند، نه عامل تولید و چون تمدن یعنی مصرف غربی، پس هر کس که مصرف غربی بکند می شود متمدن و برای اینکه مصرف کننده تولید غربی بشوند باید همه معتقد باشند که فرهنگ بومی خودشان یا شخصیت مسقل خودشان مفهومی ندارد و خودشان نمی توانند تمدن و فرهنگ بسازند و باید برای متمدن شدن، ابزار- قالب ها و ارزش های غربی را بپذیرند.18»
غرب می کوشد تا خود را نژاد برتر و وصی ملت های تحت استعمار معرفی کند چه اگر او وصی و قیم این ملت ها باشد به آسانی می تواند به هر طریق که بخواهد آن ها را تغذیه نماید، و در این راه توهم اصالت نژادی و برتری نژادی را پیش می آورد و انگیزه اش از این کار همان بیان دکتر است که می گوید:
«برای اینکه اصالت نژادی و برتری نژادی اساساً تزش این است که وقتی شرقی بفهمد که دارای نژاد دست دوم است و معتقد که غربی نژاد دست اول و فرهنگ ساز است خود به خود رابطه مادر و فرزند بین استعمار زده و استعمارگر به وجود می آید. چون استعمارگر خودش را شهر مادر می نامد و آسیایی ها و آفریقایی ها بچه های بی تربیتی هستند که باید در این دامن تربیت شوند در دیالکتیک سوردل این رابطه بچه و مادر به وجود می آید، مادر بچه اش را می راند و بچه برای آنکه از ترس و حمله مادر در امان باشد به دامن خود مادر پناه می برد. و این دیالکتیک و تضاد است که خود نفی خود می کند و باعث جذب و تبعیت می شود. وقتی که شرقی احساس می کند که پوک و پوچ است.19»
این نامادری بداندیش (غرب را می گویم) فرزندان مسخ شده خود را که به حق مظلومان تاریخ هستند، همانند عروسکان خیمه شب بازی، به بازی می گیرد و استقلال وجودی را در آن ها نابود می کند و از آن ها مجسمه ای بی روح و کوکی می سازد تا بدان جا که دکتر می گوید:
«می دانستند (روشن فکران واقعی) که فرنگی مآب یعنی آدم شبیه فرنگی یعنی آدمی که فرنگی درونش را از محتوای انسانی و فکری و شخصیت اخلاقی خالی کرده، تا بشود سراپا یک معده گشاد و یک حلقوم باز برای تولیدات صنعتی مدرن فرنگ و آنگاه این پوسته پوک را، این آدمک را که شده است یک مانکن گچی رنگ می زند و لباس می پوشاند و اداها و اطوار باسمه ای و قلابی ای را که اروپا هم بی سابقه است در او تعبیه می کند تا خیال کند که شده است (او)20»
بدون شک؛ پلیدترین و خطرناک ترین نوع استعمار، استعمار فرهنگی است، و غرب با الیناسیون فرهنگی هر گونه استقلال و اتکای به خویشتن را از جوامع شرقی می گیرد و در کالبد بی روح آن ها، روح غرب را می دمد،  بدین سان است که قشر روشن فکر ما را الینه می کند زبان گویای دکتر این واقعیت دردناک را چنین بیان کرده است:
«درست است که ظهور این موج متعفن و تکثیر روز افزون و متصاعد نسل دوبله سینمائی- تلویزیونی موج نو یک نوع بیماری اجتماعی فجیعی است، اما غرب زدگی تحصیل کرده ها و روشن فکرهای بسیار جدی که یک فاجعه ملی و فلج اجتماعی عمیقی را به وجود آورده است. آن ها انسان های شیء شده ای هستند، تغییر و تبدلشان و مدرنیزاسیون و غربی مآبیشان، در جسم است که آن ها جز جسم نیستند، و همان را هم در اختیار فرنگی قرار داده اند. اما اینان فکر اند و هنگامی که فکر فلج می شود و قدرت تحلیل و تشخیص و انتخاب را از دست می دهد و به صورت یک مستعلی صرف دیگران در می آید فاجعه نومید کننده و سیاه است، الیناسیون فرهنگی، که بدترین انواع الیناسیون هاست در اینان پدید می آید و دیالکتیک سوردل و امه سه زروفانون که از سال ها پیش ما آن را به گونه ساده و مستقیمی احساس کرده بودیم، درباره اینان صادق است، استعمار تجربه کرده بود که تا ملتی برای خود شخصیت قائل است نفوذ در او ساده نیست.
 فرهنگ و تاریخ در یک ملت شخصیت و تعصب ایجاد می کند و ناچار برای رسوخ در او باید او را از تاریخش برید – با فرهنگش بیگانه کرد و در این صورت وی که خود را پوک، فاقد اصالت بی ریشه و شخصیت زده احساس می کند، ناچار خود را آگاه و ناآگاه به اروپایی که در این حال در چشم او به یک اصالت انسانی مطلق و صاحب فرهنگ و ارزش های معنوی ایده آل و کمال مطلق بدل شده است نزدیک می کند، شیفته او می شود و بیزار از خویش و با تظاهر به خصوصیات اروپایی و تشبه به شخصیت وی، فقدان خصوصیات اصیل و فقر و خلاء شخصیت خویش را جبران می کند.21»
دکتر همین موقیعت جوامع ایرانی را در مقابل غرب این طور تصویر می کند:
«اما به عقیده ما غرب در قبال ما ایرانی ها و مسلمان ها به انکار فرهنگ سنتی نپرداخته تا ما در مقابل به اثبات آن بپردازیم بلکه او به شدت به آن تکیه می کند و حتی در مواردی اغراق آمیز اما انحرافی، یعنی چهره ای از فرهنگ و تمدن و تاریخ یعنی شخصیت، به ما ارائه می دهد که خود می خواهد این است که اثبات مطلق وجود فرهنگی و بازگشت به خویشتن سنتی برای ما مسئله ای را حل نمی کند بلکه ممکن است زمینه را برای سوء استفاده های جدید غرب مساعدتر کند و به عنوان احیای سنت های قومی و رسوم و آداب و عادات بومی و ارثی ما را به نوعی ارتجاع جدید بکشاند و آثارش به شکل امل بازی های اطواری و کهنه پرستی های ادائی رواج عوام نمایی های بی مزه فرنگی مآبانه که یک نوع تناقضی از حماقت است در اندیشه و رفتار مقلد ناشی غربزده است.
و شرق زدگی دروغین همان تیپی که هر چه استاد ازلیشان بگویند و بکنند ناخودآگاه می کند و می گوید و تا آن ها گفتند سرکه شیرین است دهن این ها واقعاً آب می افتد و شیرینی اش را حقیقتاً حس می کنند! و این بازگشت به سنت که آن را می توان ارتجاع نمایی امریکایی نامید امروز به عنوان بازگشت خویش قالب می کنند که استحمار جدیدی است و چه زشت! در خانه یکی از همین خیلی ماوراء مدرن ها یک جل خر در آپارتمانش نصب کرده بود به عنوان نشانه ای از نهضت بازگشت به خویش این گروه. این است که بازگشت به خویش آن چنان که ما می گوییم بازگشت ارتجاعی به گذشته نیست.
انقلبتم علی اعقابکم؟
احیای اساطیر الاولین که اسلام همه را می راند نیست و تجلیل استخوان های پوسیده آبا اجدادی نیست، بازگشت به خویشتن انسانی است برای یافتن شخصیت و ماهیت اعتقادی و تاریخی و احیای روح خلاق و ارزش های متعالی معنوی.22
راستی راه مبارزه با این بیماری تاسف بار چیست؟ چگونه می توان از غرب زدگی گریخت و زنجیرهای بردگی غرب را از هم درید؟ کلام دکتر را گوش دادیم، که علاج واقعی این درد را در شناخت دقیق فرهنگ خویش و غرب می بیند.
«برای مبارزه با غربزدگی باید غرب را شناخت. معمولاً ما دخترها یا پسرها، مردها یا زن هایی را که از شخصیت ساقط شده اند، به ابتذال افتاده اند حرکات مهوع میمون وار و لوسی دارند و عروسک های بزک کرده خالی از هرگونه محتوای فرهنگی و معنوی هستند و جز مصرف تازه، هنری ندارند، می گوییم فرنگی مآب شده اند. از اروپایی تقلید می کنند. خود آن ها، همین قربانیان بدبخت سرمایه داری و کاردستی های لوکس استعمار قدیم و جدید هم، چنین قضاوتی درباره خود دارند. استعمار نه تنها واقعیت خود ما را به ما می شناساند، بلکه حقیقت تمدن و فرهنگ خودش را نیز در نظر ما مسخ و پوک و دروغین جلوه می دهد، زیرا انسان را کیفیت شناخت هایش می سازند.23»
 دکتر برای درمان قطعی غرب زدگی که همچون بیماری وحشتناکی جوامع شرقی، به خصوص کشورهای تحت استعمار را فراگرفته است طرحی در ده ماده ارائه می دهد که کوتاه شده آن(*) در زیر آورده می شود. او می گوید:
(*پاورقی: توضیح اینکه هیچ‌گونه تغییری در جملات داده نشده بلکه فقط بعضی توضیحات اضافی خارج از بحث را حذف کرده ایم.)
«1- باید دینداران و احرار این جامعه گردهم آیند، هم این ها که آگاهی و انسانیت مسئولیت خظیر بیداری و هدایت مردم را متوجهشان ساخته و هم آن ها که اسلام نجات بخش محمد (ص) و مکتب عدالت خواه علی (ع) بار سنگین دفاع از معنویت فرهنگ، پیام الهی و نگهبانی ارزش های راستین و اصالت های خدائی اسلام و انسان را بر دوششان نهاده است.
2- مردم را از این دو دامِ فریبی که یک دست، پیش پای اندیشه و ایمان و سرنوشتشان نهاده است نجات بخشند تا هم توده بازیچه جهل و خرافه و سربندی های زیان آور یا بی‌ثمر ذهنی و عاطفی و سنتی- به نام مذهب شوند و مذهب راستی و بیداری و حرکت و عزت، ابزار دروغ و عامل خواب و جمود و ذلت نگردد، و هم نسل جوان و روشن فکر ما، با دیدن این واقعیت های ناهنجاری که عنوان دین بدان داده اند از دین نگریزد و در این گریز به دام دامگستران غرب زدگی و تقلیدهای میمون وار فرنگی و دستگاه های تبلیغاتی قدرت های مسلط جهانی و استعمار فرهنگی نیفتد و در این شبکه های پیچیده عنکبوتی فرهنگ استعماری، پوک و پوچ، بی قدرت تشخیص و انتخاب بی مقاومت، بی اصالت انسانی و فرهنگی، بی شناسنامه تاریخی و معنوی نشود و به صورت موجوداتی رام دیگران و مصرف کننده ذهنی و اقتصادی هرچه پیشش می نهند، در نیاید.
3- تاکنون جهان را غرب به روشن فکران و تحصیل کرده های جدید ما می شناسانده است، از آنچه تمدن و فرهنگ نام دارد، غرب با ما سخن می گفته است، انسان را شرق و غرب را، علم را و مذهب را، فلسفه و تعلیم و تربیت را، نظام های اجتماعی، اقتصادی، رهبری سیاسی، شیوه زندگی و اخلاق جدید، ادبیات و هنر و زیبائی شناسی و... بالاخره همه وجوه زندگی انسان و ابعاد اجتماع را غرب برای ما توضیح می داده و آنچنان که خود می اندیشیده و خود می خواسته برای ما تفسیر و تصویر می کرده است.
چه می گوییم حتی مذهب ما، تاریخ ما، ادبیات و هنر ما، مفاخر انسانی و چهره های بزرگ گذشته و حال ما و ارزش های انسانی ما را او برایمان تشریح می کرده و ما برای شناخت خودمان و دیدن سیمای تاریخی و اسلامی و معنوی خودمان چشم و گوش به این آموزگار مطلق داشته ایم و داریم و متفکران ما و کتاب خوان ها و دانشمندان و محققان ما حتی نویسندگان ما که در زمینه های اسلامی و یا شعر فارسی کار می کنند، همه مصرف کنندگان کالاهای صادراتی ماشین فرهنگی غرب اند و محقق ما نیز مترجم آن ها است.
اکنون باید قدرت و گستاخی آن را بیابیم که خودمان حرف بزنیم به تعبیر سارتر، آنچه را اروپایی می خورد، ما استفراغ نکنیم و اندیشه ها و تجربه های او را به خودمان و به خودش بازنگردانیم.
4- به خود بازگردیم.
این شعار به این معنی نیست که از زمان حال رو بگردانیم و از آینده پشت کنیم و هراسان به گذشته رو کنیم، بلکه هدف بازگشت به خویشتن انسانی و فرهنگی و اعتقادی خویش است. این شعار یک حرکت ارتجاعی را توصیه نمی کند، برخلاف آنچه امروز عرضه می کنند طرح عامیانه و در عین حال مقلدانه سنت های محلی و آداب و رسوم عامیانه بومی و نشخوار مجدد آنچه از هضم رابع زمان گذشته است نیست. این یک نهضت پیشرو و مترقی برای نجات از بیگانگی با خود، حلول بیگانه در ماهیت انسانی و هویت معنوی و فرهنگی خود (الیناسیون) و در نتیجه باز یافتن حقیقت از دست رفته و ارزش های غارت شده خویش است و تکیه بر اصالت های خویش و با مغز دیگری نیندیشیدن و با زبان دیگری حرف نزدن و بالاخره،  با پای دیگری راه نرفتن و خود بودن!
5- استخراج و تصفیه منابع عظیم معنوی و فرهنگی که در زیر لایه های ضخیم قرون تاریک تاریخ مدفون و حتی مجهول مانده اند و وارثان آن شایستگی بهره گرفتن از آن را از دست داده اند و در نتیجه می بینیم که بر روی این گنجینه های سرشار و بی کرانه ای که در تاریخ بشریت نظیر ندارد، گرسنه و فقیر و خالی و نیازمند بیگانه به سر می برند؟
6- مبارزه فکری و علمی با خرافه ها و کژ اندیشی ها و عقاید و رسوم و سنن ضد انسانی و ضداسلامی که اندیشه و روح جامعه را فلج و مسموم کرده است. از طریق تحقیق و تحلیل منطقی و علمی در ریشه های تاریخی و نقش های منفی اجتماعی و آثار شوم اعتقادی و علمی در زندگی مردم مسلمان و یافتن بدعت ها و انحراف ها و توجهات منفی و شناساندن عوامل طبقاتی، سیاسی، مذهبی، فلسفی و غرض ورزی های بی شماری که در طول تاریخ ما، دست اندرکار بوده اند.
7- مقاومت در برابر هجوم نیرومند و پیوسته افکار و آثار مسموم و انحرافی ای که اندیشه و احساس جامعه ما را به طور مداوم و موثر آماج ضربه های قوی و عمیق خود ساخته اند و هدفشان سقوط فکری، تشتت اعتقادی، ایجاد تفرقه فرهنگی و از هم گسیختن شیرازه های معنوی ای است که به ما، در برابر غرب، شخصیت و استقلال انسانی می بخشد، از طریق ایجاد یک نهضت فکری مستقل و بخشیدن سرمایه فکری و عقیدتی قدرت نقد و بالابردن سطح شعور و شناخت درست و تقویت نیروی مقاومت ایدئولوژیک در نسل جوان و روشن فکر.
8- مبارزه با طرح ها و توطئه ها و جریانات رنگارنگ و متعددی که هدفش سقوط اخلاقی جامعه و به ویژه نسل جوان و تحصیل کرده است برای آن که قدرت و حتی مجال و فرصت اندیشیدن، آگاهی و تعهد مسئولیت های انسانی از وی سلب شود و ایمان و عقیده و خودآگاهی و ارزش های انسانی همه در منجلابی از فساد غرقه گردد، از طریق ایجاد یک جریان تند فکری و توسعه دامنه آگاهی و طرح مسائل فکری و مسئولیت های اجتماعی.
9- شناخت درست و آگاهانه جهان، تمدن جدید فرهنگ غربی و قدرت های استعماری و رابطه های پنهان و پیدای شرق و غرب و به ویژه جایگاه خاص اسلام – به عنوان یک مذهب و به عنوان یک فرهنگ و تاریخ، به عنوان بخش بزرگی از جامعه بزرگ بشری.
10- ایجاد یک رنسانس اسلامی یعنی تولید مجدد آن روح انقلابی بیدار کننده و ایمان پاک و روشن و انسانی و حرکت آفرین و عزت آور و مسئولیت بخش و بینش منطقی واقع گرا و اجتماعی و ایده آل های انسانی و مترقی و پیشروی که اسلام نخستین نام دارد.24»

غرب زدگی از دیدگاه جلال آل احمد
غرب زدگی می گویم همچون وبازدگی و اگر به مذاق خوش آیند نیست بگوییم همچون گرمازدگی یا سرمازدگی. دیده اید که گندم را چطور می پوساند از درون؟ پوسته سالم برجاست اما فقط پوست است عین همان پوستی که از پروانه ای بر درختی ماند. به هرصورت سخن از یک بیماری است. عارضه ای از بیرون آمده و در محیطی آماده برای بیماری رشد کرده. مشخصات این درد را بجوئیم و علت یا علت هایش را. و اگر دست داد راه علاجش را. این غرب زدگی دو سر دارد، یکی غرب و دیگر ما که غرب زده ایم. ما یعنی گوشه ای از شرق. به جای این دو سر بگذاریم دو قطب. یا دونهایت چون سخن دست کم از دو انتهای یک مدرج است اگر نه از دو سر یک عالم.
غرب زدگی چنان مارا پوک و بی معنی ساخته که احساس می کنم بدون وجود غرب هیچ کاری از ما ساخته نیست و تنها اوست که می تواند کارهایمان را مجری و راهنما باشد.25
«اکنون دیگر احساس رقابت در ما فراموش شده است و احساس درماندگی بر جایش نشسته و احساس عبودیت ما دیگر نه تنها خود را مستحق نمی دانیم یا برحق. (نفت را می برند چون حقشان است و چون ما عرضه نداریم، سیاست ما را می گردانند چون خود ما دست بسته ایم، آزادی را گرفته اند چون لیاقتش را نداریم) بلکه اگر در توجیه امری از امور معاش و معاد خودمان نیز باشیم به ملاک های آنان ارزشیابی می کنیم و به دستور مستشاران و مشاوران، ایشان همان جور درس می خوانیم، همان جور آمار می گیریم، همان جور تحقیق می کنیم. این ها به جای خود چرا که کار علم روش های دنیایی یافته، و روش های علمی رنگ هیچ وطنی را بر پیشانی ندارد. اما جالب این است که عین غربی ها زن می بریم، عین ایشان ادای آزادی در می آوریم، عین ایشان دنیا را خوب و بد می کنیم و لباس می پوشیم و چیز می نویسیم اصلاً شب و روزمان وقتی شب و روز است که ایشان تایید کرده باشند جوری که انگار ملاک های ما منسوخ شده است. حتی از این که زایده اعور ایشان باشیم به خود می بالیم.26
ما تا زمانی که استقلال فرهنگی، صنعتی و... نداشته باشیم و خود را در بازار مصرف محصور کنیم، همیشه احساس نیاز به غرب می کنیم و تا زمانی که این احساس در ما وجود دارد، غرب حاضر به رها کردن ما نخواهد بود. چنان که جلال می نویسد:
«ما تا خریدار مصنوعات غربیم فروشنده راضی نیست چنین مشتری سر به راهی را از دست بدهد. در اینکه ما تا وقتی در این دنیای داد و ستد فقط خریداریم، یا فقط مصرف کننده ایم ناچار سازنده که فروشنده هم هست می داند که چم وخم کار را چطور مرتب کند تا این نسبت یک طرفه همیشه متعادل باشد و هرگز این رابطه بایع و مشتری به هم نخورد. به این طریق انصافاً غرب حق دارد اگر به ما اجازه ندهد (اعتبار ندهد) یا مرتب ممانعت کند از اینکه ما نیز روزی سازنده ماشین باشیم.
 همین غرب که حکومت های ما به خاطر او ادای دموکراسی را در می آورند و مجالس مردانه و زنانه با هم را می سازند، همین غرب که حکومت های ما را می آورد و می برد، سر پا نگهشان می دارد پیزر لای پالانشان می گذارد- کنگره مستشرقان برایشان درست می کند و در روزنامه ها و رادیوهایش مدام هفته ای یا ماهی یک بار تعریف و تمجیدشان می کند آخر شنیده اید که گوش ملت به فسون اروپا فرموده سخت بدهکار است.27»
اصولاً آدم غرب زده دارای ویژگی های خاصی است که این ویژگی ها از دیدگاه جلال چنین تصویر می شود:
«آدم غرب زده چشم به دست و دهان غرب است کاری ندارد که در دنیای کوچک خودمانی در این گوشه از شرق چه می گذرد اگر دست بر قضا اهل سیاست باشد از کوچک ترین تمایلات راست و چپ حزب کارگر انگلیسی خبر دارد و سناتورهای امریکایی را بهتر از وزرای حکومت مملکت خودش می شناسد و اسم و رسم مفسر"تایم" و "نیوزکرونیکل" را از اسم و رسم پسرعمه دور افتاده خراسانی اش بهتر می داند، و از بشیر نذیر راستگوترشان می پندارد. و چرا؟ چون این همه در کار مملکت او موثرترند از هر سیاست مدار یا مفسر یا نماینده داخلی.
و اگر اهل ادب و سخن باشد فقط علاقمند است که بداند برنده امسال نوبل که بود. و اگر اهل تحقیق است دست روی دست می گذارد و این همه مسائل قابل تحقیق را در مملکت ندیده می گیرد و فقط در پی این است که فلان مستشرق درباره مسائل قابل تحقیق او چه گفت و چه نوشت اما اگر از عوام الناس است و اهل مجلات هفتگی و رنگین نامه ها که دیده ایم چند مرده حلاج است. به هر صورت اگر یک وقتی بود که با یک آیه قرآن یا یک خبر منقول به عربی همه دهان ها بسته می شد و هر مخالفی سرجایش می نشست، حالا در هر باب نقل یک جمله از فلان فرنگی همه دهان ها را می بندد.28»
در قسمتی دیگر می گوید:
«آدم غربزده ای که عضوی از اعضاء دستگاه رهبری مملکت است پا در هوا است، ذره گردی است معلق در فضا، یا درست همچون خاشاکی بر روی آب، با عمق اجتماع و فرهنگ و سنت، رابطه ها را بریده است. رابطه قدرت و تجدد نیست، خط فاصلی میان کهنه و نو نیست. چیزی است بی رابطه با گذشته و بی هیچ درکی از آینده، نقطه ای در یک خط نیست، بلکه یک نقطه فرضی است بر روی صفحه ای، یا حتی در فضا عین همان ذره معلق.
لابد می پرسید پس چگونه به رهبری قوم رسیده است؟ می گویم به جبر ماشین و به تقدیر سیاستی که چاره ای جز متابعت از سیاست های بزرگ ندارد، در این سوی عالم و به خصوص در ممالک نفت خیز، رسم بر این است که هرچه سبک تر است روی آب می آید. موج حوادث در این نوع مخازن نفتی فقط خس و خاشاک را روی آب می آورد. آن قدر قدرت ندارد که کف دریا را لمس کند و گوهر را به کناری بیندازد، و ما در این غرب زدگی و دردهای ناشی از آن با همین سرنشینان بی وزن و وزنه موج حوادث سر و کار داریم.29»
 و باز می گوید:
«آدم غرب زده شخصیت ندارد، چیزی است بی اصالت خودش و خانه اش و حرف هایش بوی هیچ چیزی را نمی دهد، بیشتر نماینده همه چیز و همه کس است. نه اینکه "کوسموپولیتین" باشد یعنی دنیا وطنی. ابدا او هیچ جایی است، نه اینکه همه جایی باشد، ملغمه ای از انفراد بی شخصیت و شخصیت خالی از خصیصه، چون تامین ندارد، تقیه می کند، و در عین حال که خوش تعارف است و خوش برخورد است به مخاطب خود اطمینان ندارد، و چون سوء ظن بر روزگار مسلط است هیچ وقت دلش را باز نمی کند، تنها مشخصه او که شاید دستگیر باشد و چشم بیاید، ترس است. اینجا آدم غرب زده نه شخصیت دارد نه تخصص، فقط ترس دارد، ترس از فردا! ترس از معزولی، ترس از بی نام و نشانی، ترس از کشف خالی بودن انبانی که به عنوان مغز روی سرش سنگینی می کند! آدم غرب زده، قرتی است، زن صفت است، به خودش خیلی می رسد، به سر و پرش خیلی ور می رود حتی گاهی زیر ابرو بر می دارد، به کفش و لباس و خانه اش خیلی اهمیت می دهد، همیشه انگار از لای زرورق باز شده است، یا از فلان مزون فرنگی آمده، ماشینش هرسال به سیستم جدید در می آید و خانه اش که روزگاری ایوان داشت و زیرزمین داشت و حوض‌خانه و سرپوشیده و هشتی، حالا هرروزی شبیه به یک چیز است، یک روز شبیه ویلاهای کنار دریا است با پنجره های بزرگ و سرتاسری و پر از چراغ های "فلورسنت"، یک روز شکل کاباره هاست زرق و برق دارد، و پر از "تابوره"، روز دیگر هر دیواری یک رنگ است و تپه تپه، مثلث های از همه رنگ، همه سطوح را پوشانده، یک گوشه رادیوگرام، گوشه دیگر تلویزیون، گوشه دیگر پیانو برای دختر خانوم، گوشه دیگر بلندگوهای "استره ئوفونیک".... و آشپزخانه و دیگر سوراخ سمبه ها هم که پر است، از فر گاز و رختشوئی برقی و از این خرت و خورت ها، به این ترتیب آدم غرب زده وفادارترین مصرف کننده مصنوعات غربی است30 »
و نتیجه می گیرد که:
به عنوان آخرین نکته آدم غرب زده در این ولایت ، اصلاً چیزی به عنوان مسئله نفت را نمی شناسد از آن دم نمی زند، چون صلاح معاش و معاد او در آن نیست، و گرچه گاهی فقط از همین راه نان می خورد، اما هیچ وقت سرش را  به بوی نفت به درد نمی آورد. نه حرفی، نه سخنی، نه اشاره ای و نه امایی! ابداً در مقابل نفت تسلیم محض است. و اگر پا بدهد خدمتکاری و دلالی نفت را هم می کند، برایشان مجله هم می نویسد (رجوع کنید به مجله کاوش) و فیلم می سازد (مرج و مرجان و خارا- را ببیند) اما شتر دیدی ندیدی، آدم غرب زده خیال پرور نیست، ایده آلیست نیست، با واقعیت سروکار دارد، و واقعیت در این ولایت یعنی گذر بی دردسر نفت.31

نظر خود را ارسال کنید