که هنوز به ماتریالیسم دیالکتیک و تاریخی نیالوده اند...
ارزش و منزلت انسان
مارکس گفته است که با برقراری نظام سوسیالیستی و دیکتاتوری پرولتاریا، انسان برای اولین بار در تاریخ آزاد میشود و قدر و ارزش پیدا میکند.
در کشور شوروی بهوضوح دیده میشود که انسان بی منزلت و بیقدر است؛ در پایتخت مردمی که از کار به خانه برمیگشتند یا از خانه به محل کارشان میرفتند قیافه گرفتهای داشتند. کمتر کسی دیده میشد که با دوستش حرف بزند و بخندد. آنچه در فیلمها از این مردم نشان می دهند دروغ و ساختگی است.
در برابر اتومبیلهای ما یک ماشین پلیس به فاصله 100 متری حرکت میکرد بر پشت آن یک بلندگو و یک چراغ قرمز هشدار نصب بود و پلیس به اتومبیلها اخطار میکرد بایستند اگر رانندهای در اجرای این فرمان تاخیر میکرد پلیسی که در کنار راننده نشسته بود چیزی را شبیه پینگپنگ در دست داشت از پنجره اتومبیل بیرون آورده و با حرکت دادن آن بر سر راننده به او دشنام میداد که چرا دیر نگه داشتی!
روزی به رفیق ایوانف- که مترجم ما بود و از استادان دانشگاه- گفتم: میدانی به حرکت آن پلیس که در ماشین جلو ما است به فارسی چه میگویند؟
گفت: نه.
گفتم: دور باش! کور باش! و این پیشاپیش موکب پادشاهان گفته میشد تا مردم را برانند و دور کنند!
روزی که به بازدید از کتابخانه لنین رفتیم. همین که از ماشین پیاده شدیم تا عرض پیادهرو را طی کرده وارد کتابخانه شویم مامور کا گ ب، که همراه ما بود به سرعت خود را به درب کتابخانه رساند و دختر جوانی را که تنها عابر پیاده رو بود با بلند کردن دو دست و اخطار و تشر به بازگشت واداشت حرکت خشن و اهانتآمیزی را که از آن افسر امنیتی سرزد ما به مرغ و خروس خود به هنگامیکه میخواهیم آنها را به لانه برانیم نمیکنیم!