کرده‌ام.
 آنچه در اختیار هیئت قرار می‌گیرد باید به تساوی میان اعضا تقسیم شود و هیچ‌گونه امتیازی برای کسی قائل نمی‌شویم. مسلمانان وقتی فلسطین را فتح کردند و عمربن‌خطاب تصمیم گرفت به تقاضای علمای مسیحی بیت‌المقدس به آن‌جا سفر کند برای صرفه‌جویی در اموال دولتی یک شتر بیشتر همراه نبرد، در طول راه هر دو یا چهار فرسنگ خودش سوار می‌شد و دو یا چهار فرسنگ بعدی را مستخدمش. تصادفاً دو یا چهار فرسنگی که به شهر بیت‌المقدس مانده بود نوبت مستخدم بود. وی به عمر گفت: چون مردم شهر به استقبال شما می آیند خوشایند نیست من سواره باشم و شما پیاده. من از نوبت خودم چشم می‌پوشم تا شما سواره باشید. عمر گفت: نه به خدا قسم اگر من عدالت را در این بیابان رعایت نکنم چگونه در شهرهای دوردست رعایت توانم کرد. و در حالی به پایتخت فلسطین وارد شد که مستخدمش سوار بود و او پیاده شتر مستخدم را هی می‌زد!
 تازه مگر در کشور شما و در مسکو خطری متوجه ما است؟...
 با دست‌پاچگی گفت: نه، هیچ خطری در اینجا نیست. ولی بالاخره در مسکو که پایتخت است خارجیان هم هستند و ما باید از شما مواظبت کنیم.
 در مسکو ما را به هتلی باشکوه بردند تا طبق قراری که در فرودگاه گذاشته بودیم من و عده‌ای از دوستان به سفارتمان برویم و تنی چند در هتل بمانند ولی فردایش آنان هم در سفارت به ما بپیوندند. هتل، قصری متعلق به یکی از شاهزاده‌های خانواده سلطنتی رمانف بود. سنگ‌های زیبا، ستون‌های مرمرین، تابلوهای نقاشی، چلچراغ‌های زرین، و فرش‌های دست‌باف گران‌بها با هنر قرن نوزدهم دست‌به‌دست هم داده درباری را مجسم می ساخت.
 در سرسرای طبقه دوم ما را به دور میزی نشاندند و زیر نور چلچراغ‌ها رفیق زاسوخف از من پرسید:
 این اولین باری است که به شوروی می‌آیید؟
 گفتم: سال‌ها ممنوع‌الخروج بودم و سرانجام با گذرنامه‌ای که به طریقی تهیه کردم از ایران خارج شدم. تازه اگر به شوروی می‌آمدم باز آن قدر پول

نظر خود را ارسال کنید