در دست داشت و یخ های پیاده رو را با بیل به زحمت بسیار می شکست، بعد با پارو به کنار سواره رو می روفت و سپس ته مانده اش را جارو می کرد...
بعدها دانستیم که در شهر مسکو هزاران زن و مرد با همین وضع به کار شکستن یخهای پیادهرو و پاک کردن آن مشغولند. و این کاری است مهم و سراسری که در شهرها بر دوش چنین طبقه زحمتکش است. بیشک این زن و صدها هزار همانندش از طبقه آن بانوان آرایشکرده خوشپوش و معطری نیستند که در خانه دوستی یا در انجمن دوستی ایران و شوروی و دانشگاه مسکو دیدیم...
آنان از طبقه بزرگ و وسیعی هستند که چند تن از آنان را در بیرون مسجد سمرقند به انتظار خویش یافتیم و وصله های لباس و پارگی کفششان فریاد میزد که از قومی مغلوبند...
کاخها و تجملات و آثار رژیم سلطنتی تزارها را به رخ ما کشیدن و به آن نازیدن، پدیدهای بود که در طول بازدید هشت روزه ما ادامه یافت. بهویژه در لنینگراد که مدتها پایتخت تزارها بوده است به نام سنپترزبورگ و سپس پطرگراد و اینگونه آثار در آن بسیار است. مجسمه پادشاهان سفاک و استعمارگری که به ملل همسایه از جمله ملت ایران حمله کرده و اموالشان را به تاراج دادهاند همچنان با وقاحت تمام در میدانهای شهر برپاست: مجسمه نیکلای اول، مجسمه پطر کبیر سوار بر اسب در میدانی در حاشیه رود فوا و... پس از گذشت شصت و سه سال از انقلاب سوسیالیستی کارگری، شاه زدایی نشده است. بدتر از آن به شاهان و امپراطوران روس افتخار هم میکنند...
در برابر این پدیده زشت، عکسالعمل مناسبی نشان دادیم و نهی از منکر کردیم. تندترینش در لنینگراد بود. دوشنبه شب 27/11/59 ما را به خانه دوستی بردند برای تماشای فیلمی درباره مقاومت مردم این شهر در برابر هجوم وحشیانه آلمان هیتلری که من تقاضای دیدنش را کرده بودم.
خانه دوستی در کاخ یکی از شاهزادگان تزاری است. گچبریها و نقاشیها و تابلوهای زیبا دارد با ستونهای مرمرین و شومینه هایی جالب و در قسمتی از سقف و دیوارش طلاکاری شده است.
ما برای دیدن مقاومت مردم لنینگراد آمده بودیم که گورستان کشتگانشان را صبح دیده و دسته گلی بر آن نهاده بودیم، چهارصد تا هفتصد هزار کشته در