نهصد روز پایداری در شرایط محاصره! خانمی شروع کرد به شرح زیبایی‌های کاخ و هنرهایی که در آن به کار رفته است و اصل و نسب صاحب آن و شرح احوال زن و فرزندان و ایل و تبارش! چند دقیقه ای گوش کردیم. دیدم ول‌کن نیست. مخصوصاً که باید ترجمه فارسی حرف‌هایش را همراه حرف‌ها می‌شنیدیم. حوصله‌ام سر رفت. رو برگرداندم و به بهانه نگاه کردن تابلوهایی که نزدیک به هم قرار داشت از آن خانم و مترجم و میزبانان سوسیالیست آهسته دور شدم. برادران هم فرصت را مغتنم شمرده پراکنده شدند. خانم عصبانی شد که مجلسش را خالی کردیم. رفیق ایوانف- مترجم ما- ضمن ترجمه گفت: توجه کنید که آقای فارسی هم جیم شدند!
 خندیدیم. رفیق خپله ای که از میزبانان بود و معلوم شد از مأموران برجسته بین‌المللی کمونیسم و از جاسوسان کهنه‌کاری است که سال‌ها در ایجاد فاجعه‌ افغانستان دست داشته است و بالاخره اسمش را به خاطر نسپردم، با عصبانیت و تندی دست‌هایش را به هم زد که ساکت باشید و گوش کنید!
 دیدند اهل گوش سپردن به شرح جنایات شاهزادگان آن هم شرحی آمیخته به مدح و ثنا و تجلیل نیستیم. لاجرم ما را به سالن سینما هدایت کردند، لحظه‌ای بعد رفتم در کنار همان پیرمرد خپله نشستم و گفتم:
 ما از این کاخ‌ها و تجملات بسیار داریم... زیباتر و بزرگ‌تر از این‌ها که شما دارید. اما به دیدن آن‌ها رغبتی نداریم. من حتی برای دیدن کاخ سعدآباد نرفته‌ام. بعضی دیگر را دیده‌ام. این‌ها غرورآفرین نیستند، مشمئز کننده‌اند. ما حاضر نیستیم وقتمان را صرف شنیدن داستان شاهزادگان و سلاطین جائر و خون‌آشام کنیم...
 گفت: ما آنچه را که خوب است حفظ می کنیم!
 گفتم: کاخ و تجملاتی که از راه حرام به دست آمده باشد و تابلوهایی که زنان برهنه را نشان می دهد، خوب نیست. خوبی دستگیری از بینوایان و آباد کردن کلبه آنان و غیرت و شهامت و فداکاری و ایثار و دادگری و دادن حق بیچارگان و ستمدیدگان است... در تاریخ ایران آورده‌اند که سفیر روم به کاخ انوشیروان آمد؛ دید در گوشه‌ای از آن یک قناصی هست. پرسید: چرا این گوشه‌اش ناقص و کج است؟

نظر خود را ارسال کنید