نداشتم که بتوانم در این قصر سلطنتی اقامت کنم!
میدانستم که روحیه کمونیستی شوروی با روحیه اشراف و درباریان و سرمایهداران اروپای غربی و آمریکا فرق چندانی ندارد اما باور نمیکردم که چنین گستاخانه به مال و منال رژیم تزاری و به کاخهای شاهزادگانش بنازند و آن تجملات و زیورها و هنرها را که از خون زحمتکشان ساخته شده است مال خود و مایه مباهات خویش بدانند!
به میزبانان خاطرنشان ساختیم که هیات ما تصمیم گرفته است در سفارتمان یا مسافرخانه های معمولی زندگی کند. گفتند: شام را باید میهمان ما باشید و امشب را در همین هتل صبح کنید...
اصرار ما بی فایده بود. رفیق زاسوخف مرتباً از اداره مرکزی خویش که یقیناً یک اداره اطلاعاتی و امنیتی مربوط به کشورهای آسیایی آفریقایی است دستور می گرفت، و به ما جواب محکم منفی می داد!
هر یک از ما آن شب را در دستگاه یا یک اطاق به سر آوردیم. بعد معلوم شد چند اطاقی که به من داده اند مجلل ترین دستگاه بوده است و از آن آقایان دکتر سروش و دکتر شریعتمداری، یک مرتبه پائین تر، تا می رسیده به یک اتاق!
تقسیم بندی هیات ما، به طبقات متمایز از طرف میزبانان سوسیالیست از بدو امر یعنی از فرودگاه و شب اول اقامت شروع شده بود. صبح پس از صرف صبحانه وقتی خواستیم چمدانمان را از اطاق به پائین ببریم جوانان شیک پوشی که مستخدم هتل بودند و معلوم می شد از اعضای حزب کمونیست و شاید ماموران امنیتی هستند نگذاشتند خودمان چمدانمان را به دست گیریم، خودشان آن ها را به ماشین ها رساندند...
حقوق و وضع زندگی آن جوانان دانشگاه دیده طبعاً با حقوق و وضع زندگی رفیق زاسوخف و دیگر رفقایی که پیوسته همراه ما بودند یا رفقایی که در انجمن دوستی ایران و شوروی یا در راس کارخانه ها و ادارات دولتی یا مزارع اشتراکی قرار داشتند فرق اساسی داشت. آن ها نسبت به یکدیگر طبقاتی را تشکیل می دادند...
از سالن طبقه اول هتل به خیابان نگاه می کردیم. ناگهان زن چاقی را دیدم که بیش از پنجاه ساله به نظر می آمد و یک پارو شکسته و یک بیل زنگ زده و یک جارو