ایمان ندارد برود و آنجا که ایمان ندارد کار کند. این که نظام اسلامی نیست. این نه تنها در آن دادگاه همکاری نمی کند کارشکنی هم میکند. لابد ته دلش میگوید این دادگاه، دادگاه ظلم است و برای کمک به مظلومین به آنجا میروم و کارشکنی میکنم.
یک رژیم، یک نظام بدون تشکل که بر پایه ارزشها باشد، (ارزشهایی که زیربنای برنامه ها باشد، ارزشهایی که مورد قبول و باور برنامه ریزان و اجرا کنندگان برنامه و مسئولان اجرای برنامه باشد) هرگز پا نمی گیرد. وقتی میگوئیم ضرورت تشکل منظورمان همین است، نام که مطرح نیست. اسم این تشکل را بگذار حزب، بگذار سازمان، بگذار جمعیت، بگذار دفتر، بگذار تشکیلات، هر چه خواستی اسمش را بگذار، ما با اسم کاری نداریم با مسمی کار داریم.
مسئله تشکل در هر مرحله ای مهم است منتهی تشکل در هر مرحله متناسب با آن مرحله ابعادش وسیع تر یا محدودتر میشود.
در مرحله ای که میخواستیم نظام را اصلا تغییر بدهیم و رژیم شاه را از بین ببریم، وحدت رهبری، وحدت همین آرمان میتوانست نیروها را متشکل کند. در مرحله سازندگی که نیاز به برنامه ریزی و کادر اجرائی دارد و برنامه ها باید مشخص باشد و کادر اجرائی باید مومن این برنامه ها باشند آن مقدار تشکل کافی است چون رهبر خودش نمی تواند برنامه ریزی کند. البته رهبر میتواند یک یک ارزشها را به تفصیل بیان کند تا نیروهای معتقد به آن رهبر براساس ایمان به آن مجموعه ارزشی بیایند و مشغول کار بشوند.
و بعد مسئله کادرها چه میشود؟
شما می بینید که عده ای از کسانیکه در قبل از سال 57 به فرمان رهبری بیرون می آمدند، حرکت میکردند، الان عملا حتی فرمانهای مشخص رهبری را آنطور که باید و شاید اجرا نمی کنند. اگر در باورهایشان نقصی هست و باید برطرف کرد چه کسی باید این کار را بکند؟ باید یک کسی باشد یک مجموعه ای باید اینها را شناسائی کند و برود با آنها صحبت کند. روشنگری کند و باورهایشان را تقویت کند یا تغییر بدهد باز تشکل نیروها در این بعد ضرورت پیدا میکند ما در ضرورت تشکل حق

نظر خود را ارسال کنید