توحید دعوت میکردند مردم مشرک بودند، یعنی یک پا خدا را دخالت داده بودند، حالا زمانی شده که اصلا خدا را مردم یک پا هم دخالت نمی دهند، شیخ جعفر میخواهد فعلا خدا را یک پا شریک بکند، آن وقت نوبت به دعوت توحید هم میرسد.
حالا این یک مسئله است. ما خیلی مطلق در این زمینه نمی اندیشیم ما میگوئیم انسانها باید بکوشند تا غیر خدا را از خانه دل، (این معبد بزرگ خداوندی) روزبروز بیشتر بیرون کنند و الا اگر هیچی آنجا نباشد من که هست، وقتی شما همه بتها را هم بریزید بیرون یک بت که با خودتان هست و آن بت «من» است. «من» را شکستن و سرنگون کردن و از خود دور کردن خیلی طول میکشد. گفته میشود که این مقام مخصوص انبیاء و معصومین سلام الله علیهم هست. واقعا هم همینطور است. گاهی آدم دلش را خوش می کند که «من» را از دل بیرون رانده ولی رویش را آنطرف که میکند می بیند که از یک در دیگر وارد میشود.
راههای نفوذ «من» به قلب وجودی ما و به کانون اندیشه و وجدان و ضمیر ما آنقدر زیاد است که وقتی یک میلیون از این راه را ببندیم این یک میلیون و یکمیش را نشناخته ایم و دائما باید جلویش را بگیریم. این است که ما همان اخلاص نسبی را قبول داریم می گوئیم یک آدم وقتی فی سبیل الله است در راهی است که این راه به خدا می انجامد.
این برای ما انسان قابل قبولی است. البته یک حد نصاب هم قائل می شویم حد نصابها فرق میکند، یک حد نصاب قابل قبول قائل می شویم. میگوئیم: حد نصاب، بالای حد نصاب، زیر حد نصاب. این است که نه فقط فرد نباید «من» بشود، تشکل ها هم اگر به یک «من» بزرگ درآمدند، آنها هم فقط همان یک «من» بزرگ هستند.
همان «من» شاه تشکلها حتما وظیفه دارند با این محک و با این عیاری که عرض شد خودشان را عیار کنند ببینند در چه حد هستند؟
اما ضرورت اصل تشکل اصلی است اجتناب ناپذیر، مگر الله الله ای که در آن وصیت، مولی فرموده یکی نظم امرکم نیست؟ «اوصیکم بتقوی الله و نظم امرکم» (نهج البلاغه رساله 47). در اینکه تشکل نظم است چه کسی تردید دارد؟ نکند تشکل بی نظمی است؟ خوب تشکل نظم است دیگر، کسانی که ضد تشکل هستند و میکوشند تشکل را ضد