حل نشود جامعه را به یکی از دو پرتگاه آنارشیسم اجتماعی از یک‌سو و فاشیسم از سوی دیگر می‌کشاند.
 بیهوده نیست که در فلسفه سیاسی هگل از لحاظ تئوریک شاهد در غلطیدن به یکی از این دو دام چاله هستیم از یک طرف فاشیسم با تمام قدر قدرتی ها و دیکتاتورمنشی ها خودنمایی می کند و از سوی دیگر نظام‌های شورائی کمونیستی (شوروی) با امحاء دولت در تئوری، دورنمایی از هرج‌ومرج را نوید می‌دهند(1)
و باز بی‌جهت نیست که بسیاری از گروه‌های سیاسی با آن که شیوه سانترالیسم دموکراتیک را تجویز می‌کنند و از شوراها بسیار دفاع می‌نمایند و سنگ آن را به سینه می‌زنند خود در عمل از تمرکز قدرت حزبی در دست یک یا چند عضو جانب‌داری کرده و اعضای فرودست حزب و گروه را در امر تصمیم‌گیری و رهبری دخالت نمی‌دهند و کار به جایی می‌رسد که سمپات‌های دست پایین حتی اعضای شورای مرکزی گروه را نمی‌شناسد.


(1): بگذریم که در مرحله عمل به علت اتکاء رژیم های شوروی بر قدرت حزب و تمرکز قدرت در دست شوراها و کمیته های مرکزی از دموکراسی شورائی واقعی بسیار دورند و لذا هر روز به خاطر سلطه، به سمت تورم و گسترش نهادهای دولتی و بوروکراتیک پیش می روند.

نظر خود را ارسال کنید