اسلام و به خصوص تشیع با جمع بین این دو مسئله تحت عنوان شورا (اَمرُهُم شوَری بینَهُم) و ولایت فقیه (اَلنَبیُّ اَولی بِالمؤمِنین مِن انفُسِهِم) ضمن آنکه پهنه وسیعی را برای شرکت همهجانبه مؤمنین در امور اجتماعی و سیاسی که در آن استعدادهای نهفته انسانی بارور می شود در فضایی شورائی معرفی میکند انسجام و همبستگی امت را تحت لوای امام حفظ مینماید. تنها در چنین مکتبی است که تعادل روانی افراد حزب حفظ شده و این کار با تعادل اجتماعی موازی میشود.
در این رهگذر هرقدر ولی از حقانیت بیشتری برخوردار باشد؛ حقی که ناشی از تعهد و مسئولیت است، و اطاعت امر او واجبتر شده تا جایی که انسان در قبال خدا که حق مطلق و مطلق حق است و ولایت تامه بر انسانها دارد (اَللهُ ولیُّ الذّینَ آمَنوا) باید چون مَیِت فی یَدَیِّ الغَسّال خود را در بحر ولایت او غرقه بیند و با نهایت خضوع و بندگی امر وی را گردن نهد (فَمَن لَم یَرضِ بِقَضائی فلیطَلَب ربّاً سِوائی- کسی که به قضای من راضی نیست برود و پروردگار دیگری جز من بجوید).
خداوند نیز با داشتن چنین حقی بوده است که جهان را بدون اینکه شورایی تشکیل دهد و نظر کسی را بخواهد خلق کرده است (خَلَقَ الخَلقَ عَلی غَیرِ تَمثیلِ وَلامَشوَرة مَشیرٍ- خدا جهان را بدون مدل خلق کرده و بی اینکه به مشورت مشیر و مستشاری نیاز داشته باشد)