افتادنش بر روی زمین را می بیند. آنچه با حس دیده است جداشدن سیب از شاخه و افتادنش بر روی زمین است ولی آیا این قانون جاذبه است؟ او این ادراک حسی را با مجموعه دیگری از ادراکات حسی جمع بندی می کند و اندیشه تحلیلگر و تیزبین و پرتوافکن او فرضیه ای را در ذهن به وجود می آورد که اینکه وقتی سیب از درخت جدا می شود، به زمین می افتد و اینکه اگر یک سنگ ریزه را از دستم رها کنم به سمت زمین می افتد. یا اینکه اگر خود من از پشت بام یک قدم آن طرف تر بروم بر روی زمین می افتم. این افتادن های حسی متعدد باید ریشه مشترک داشته باشد.
بدین ترتیب به سراغ کشف آن ریشه مشترک می رود و از راه هایی که امروز بر شما معلوم است به این نتیجه می رسد که بین اجرام رابطه هایی وجود دارد و این رابطه را در قانون جاذبه تنظیم میکند. در علم تجربی همه قوانین حسی این گونه به دست می آیند که اندیشه انسان چند دریافت حسی را در کنار هم می چیند، تجربه و تحلیل و ترکیب و جمع بندی می کند و به وسیله آن ها به یک نتیجه جدید می رسد.
هیچ گاه انسان اصل جاذبه میان دو جرم را نمی تواند ببیند، آنچه می بیند یک حرکت است. اینکه این حرکت نتیجه جاذبه است و اینجاذبه یک قانون عمومی است و این قانون جزئی از یک قانونمندی و سیستم، این ها چیزهایی است که اندیشه از راه تجزیه و تحلیل، ترکیب و جمع بندی و استنتاج به دست می آورد. یک گاو هم می بیند که سیب از درخت پایین افتاد و با دیدن آن میرود و آن را می خورد. گاو سیب را می بیند افتادنش را هم می بیند، روی زمین بودنش را هم می بیند اما هیچ وقت به کشف قانون جاذبه نائل نمی شود. گاو دستگاه احساس دارد، آنچه ندارد اندیشه تحلیل گر است که یا اصولاً ندارد یا اگر هم داشته باشد آنقدر دوربرد نیست که بتواند