سیصد و شصت سال قبل، سطح فرهنگ و اندیشه مردمی که در جامعه اسلامی آن روز زندگی میکردند آن چنان بالا بود که وقتی علی بن ابیطالب این سخنان عمیق و پر مغز را در منبر ادا می کرد زن و مرد و کوچک و بزرگ سخن علی را می فهمیدند؛ چون اگر نمی فهمیدند و برایشان رمز بود، گنگ بود، ابهام داشت یقیناً علی سخن دیگری را برای آنها بیان می کرد، پس می فهمیدند.
ما از اینجا به نکته ای پی می بریم و آن این است که سطح درک و شعور یک جامعه به کلاس و دانشگاه و آکادمی نیست؛ منفجر شدن چشمه استعداد انسانها به خواندن و نوشتن نیست.
پیامبر خدا وقتی پدر و مادر عمار یعنی یاسر و سمیه بی سواد بی فرهنگ را آنقدر بالا آورد که حاضر شدند در راه یک آرمان جان شیرین خود را بدهند، آن هم با آن وضع فجیع، برای بالا آوردن اندیشه این دو انسان بدوی بی سواد پیغمبر کلاس درسی درست نکرد. پیامبر دانشگاه درست نکرد؛ به آنها دانش های گوناگون زمان را نیاموخت، پیغمبر چه کرد؟ پیغمبر روح اندیشه انسانی را، آن وجدان انسانی را در اینها زنده کرد. (روح همه اندیشه های انسان وجدان اوست) چشم آن ها را باز کرد، با اینکه سواد خواندن و نوشتن نداشتند حکیم شدند، (حکیم= دارای حکمت) یعنی انسان هایی شدند که حقیقت های عالم برای آنها آشکار شد.
آنها اگر می فهمیدند