باز کرد، گفت حالا مرا بشناسید. یک شعر عربی خواند به این معنی که وقتی عمامه ام را بردارم مرا می شناسید. در بین جمعیت چند نفری او را شناختند و گفتند او حجاج است. یک دفعه در میان جمعیت پیچید که این حجاج است. نفس ها از کار افتاد. حجاج گفت حالا مرا شناختید. من از خلیفه (به قول او امیرالمومنین) عبدالملک نامه ای برای شما دارم. غلام برخیز و نامه امیرالمومنین را بخوان. مردم خیلی به نامه امیرالمومنین اعتنا نکردند. غلام بلند شد و در پله دوم منبر ایستاد و گفت: من امیرالمومنین عبدالملک بن مروان الی اهل کوفه، یا اهل کوفه سلام علیکم؛ (یعنی این نامه ای است از امیرالمومنین عبدالملک بن مروان) نامه را خواند و حجاج را به عنوان استاندار کوفه از طرف عبدالملک معرفی کرد و حجاج دیکتاتوری را از همین جا آرام آرام به وجود آورد.
ای ملت اسلام چشم هایتان را باز کنید تا حوادث تاریخی برای شما تکرار نشود. دیکتاتوری تدریجاً می آید، اگر آن روز مردم کوفه در مقابل بیست مرد مسلح حجاج بن یوسف مقاومت می‌کردند هزارها مردم بی گناه ازجمله هزاران نفر از شیعیان پاک نهاد و اعضا و افراد خاندان امیرالمومنین در زندان های حجاج از بین نمی رفتند.
ما چه کار کنیم تا دیکتاتوری بر نگردد؟ چه کار کنیم تا دوران

نظر خود را ارسال کنید