گیرد و زن شریک زندگی و همکار او است نه فرمانبر مطلق. کانون خانوادگی نیز، مانند هر اجتماع دیگر، برای آنکه استوار و آسیب ناپذیر بماند، نیاز به رهبری دلسوز و مسئول دارد. شوهر، به حکم غالب در خانواده های ما، به این سمت برگزیده شده است تا مصالح خانواده را حفظ کند. پس، باید از خودی بگذرد و بسان امینی دلسوز در اندیشه جمع باشد.
این تلقی انسانی، که با روح اسلام نیز سازگار است، نتایجی به بار می آورد که بی گمان در خانواده پدرشاهی از آن احتراز می شود: رئیس امین، اگر از اختیار خویش سوء استفاده کند و پرده های جاهلانه تعصب و لجبازی و انتقام جوئی مانع از مصلحت بینی و خیراندیشی او گردد، باید به [حکم] حاکم (دادگاه) منع شود. در حالی که رئیس خودمختار عقالی برپای خود نمی بیند و همچون پادشان حکم می راند. این حکمران بی مسئولیت، چون ریاست را حق خویش می بیند، می تواند اجرای آن را تعطیل یا به دیگری واگذار کند، لیکن امین و مسئول خانواده نمی تواند از بار تکلیف شانه خالی کند.
از این نمونه ها بسیار است و می توان ده ها مثال زنده دیگر نیز آورد. حقوقدان و جامعه شناس آگاه می داند که مفاهیم و احکام نیز رنگ تعلق می پذیرد و مجری ماهر می تواند از آنها قواعدی ملایم طبع اجتماع بسازد، چنانکه فرانسویان توانسته اند

نظر خود را ارسال کنید