بحث جداگانه‌ای است. اما به طور خلاصه می‌‌توان گفت او فردی است مسخ شده که عقده حقارت و خودکم‌بینی، در او عطش قدرت و کسب عظمت به وجود آورده است. چنین افرادی که عقده حقارت در آنان عطش قدرت ایجاد می‌کند کم نیستند اما ازآنجاکه اکثر آنان به مراکز قدرت دسترسی ندارند لذا به عالم و وهم و خیال پناه می‌برند و از خود شخصیتی مقتدر و افسانه‌ای می‌سازند و در خیال خود بر همه چیز حکومت می‌کنند. اما آن عده معدودی که چنین خصوصیتی دارند و به قدرت می‌رسند به دیکتاتور خشنی تبدیل می‌شوند و خصوصاً اگر در جامعه‌هایی که برای پذیرش استبداد آمادگی دارند ظهور کنند. و دیکتاتورهای سفاک و قهاری بدل می شوند.
 درمورد این افراد مسئله این نیست که به نفع سلطه مطلقه خود آزادی دیگران را پایمال می‌کنند و شخصاً تمام قدرت‌ها را به دست می‌گیرند بلکه مسئله مهم و درعین‌حال خطرناک‌تر این است که روابط اجتماعی را در جهت تحکیم و تقویت سلطه جابرانه خود تغییر می دهند. یعنی روابط را به گونه‌ای درمی‌آورند که ابتکار عمل و قدرت تصمیم‌گیری از مردم سلب شود و مردم به آلت ها و وسایلی تبدیل شوند که از طریق آن‌ها دیکتاتور بتواند به اهداف خود نایل شود.

نظر خود را ارسال کنید