و این برای جامعه از بند رسته ای که در پی بازسازی و تغییر و اصلاح بنیادی و نهادهای خویش است فوقالعاده خطرناک است زیرا گذشته از آنکه جامعه راه خود و روش بازسازی خود را نمییابد، اصولاً باعث میشود که تعادل و ثبات جامعه از بین برود. سلامت یک جامعه در درجه اول به این است که تناسب و تعادلی بین خواستهها و نیازها و واقعیتهای اجتماعی و آنچه عرضه می شود وجود داشته باشد درصورتیکه این تناسب به هم بریزد. جامعه ثبات و تعادلش را از دست میدهد و منحرف میشود و گاهی این انحراف بقدری شدید است که به سقوط جامعه میانجامد.
مثلاً در جامعه کنونی ما آزادی هست یعنی هر کس میتواند حرف خود را بزند و نظرش را بازگوید، این یک واقعیت است و همچنین در توده مردم یک حالت هیجان و التهاب و وجود دارد. همه به دنبال دانستن و فهمیدن اند البته باید گفت که این هیجان و التهاب برای دانستن و درک کردن بیشتر جنبه احساسی دارد تا عقلانی یعنی در بیشتر موارد یک نیاز عمیق و اصولی فکری نیست بلکه ناشی از احساسات است و این نتیجه طبیعی شرایط تبآلود دوران انقلاب است- اما متأسفانه در مقابل این تقاضای شدید افرادی که حرفی برای گفتن و طرح کردن داشته باشند فوقالعاده کم اند.
یعنی رابطهای بین عرضه و تقاضا وجود