مقدسش در وادی السلام قم به خاک سپرده شد.
اکنون پای سخن فرزند ارشد شهید ثقة الاسلام سید محمد سعیدی می نشینیم و دنباله ماجرا و مصیبت را از زبان او می شنویم:
ماجرای شهادت
21 خرداد 1349 است چند روز است که با مادر و برادر و خواهرانم به در زندان قزل قلعه آمده ایم، مثل این که جمعیت زیادی منتظرند، معلوم می شود هنوز به کسی ملاقات نداده اند، نمی دانم چه خبر است، که امروز خشونت بیشتری به چشم می خورد، مادرم جلو رفت و به مأمور زندان گفت: آقا شخصی به نام سید محمدرضا سعیدی ملاقات دارد؟ مأمور گفت: امروز به کسی ملاقات نمی دهیم! خدایا چه شده است؟!
در همین حال که عقربه ساعت نزدیک ظهر را نشان می دهد آفتاب روشن تر از هر روز می تابد، ساختمان قدیمی زندان در میان مأموران مسلح و سیم های خاردار چون قلعه ای نفوذ ناپذیر، گوهرهای پر ارزش ایران را در بر گرفته، دیگر همه خسته شده اند، هوا گرم است، ملاقات در کار نیست، امروز رفت و آمد ماشین های مختلف که همه مربوط به ساواک است به درون زندان بیشتر به چشم می خورد دیگر بی فایده است، خانواده های زندانیان کم کم مأیوس می شدند، ناگهان از داخل محوطه زندان ماشین سفید

نظر خود را ارسال کنید