بزن و من هم لبخند می زنم!
صدای گریه چند نفری و صدای الله اکبر شخصی دیگر بلند شد و مرا از آنجا بیرون کردند! یک ساعت نشده بود که جسد کفن شده پدرم را که هنوز از جراحت هایش خون می چکید بر دوش عده ای دوست و عده ای ساواکی به طرف آرامگاه ابدی با تشییع من و رئیس سازمان امنیت قم و شخصی به نام دکتر ازغندی یا منوچهری و دکتر جوان برده، و پس از نماز به خاک سپرده شد.
من بازگشتم ابتدا به منزل آیت الله ربانی شیرازی رفتم و جریان را گفتم و سپس به طهران آمدم، مادرم و خانواده مان منتظر من بودند، مادرم تا مرا دید پرسید: محمد چه شده؟ گفتم مادر، پدرم راحت شد، لباس مشکی بیاور که مأموریت ما آغاز شده است.
عکس العمل شهادت
آیت الله سعیدی شهید شد، اما نمرد، چه این که مرده آثار وجودی و حیاتی ندارد، اما شهید پیوسته حاضر است، راه گشاست حرکت می آفریند، و به حرکت ها جهت می دهد، خون شهید به زمین ریخته می شود، اما به هدر نمی رود، بلکه به پیکر اجتماع تزریق می گردد، و کمبود توان و قدرت آن را