می برند، و ایمان دارند و می دانند که آنان در صورت عدم توانایی دست به مظلوم نمایی زده و مستقیما به "مردم"(!) مراجعه خواهند کرد، و گناه را به گردن آنان خواهند انداخت، آنگاه با تمام وجود نواب صفویها فریاد برمی آوردند که: "ما با شما دعوای مکتبی داریم".
آری دعوا، دعوای مکتب است، اینان حداکثر که صادق باشند، و بخواهند دلسوزانه عمل کنند، "امکان رشد متناسب و مساوی استعدادها را بیشتر فراهم نخواهند کرد"...
در منطق و مکتب اینان لازم نیست که حدود و شرایع الهی در جامعه پیاده شود. ابتدا باید امنیت استقرار یابد تا سپس معنویت حاکم گردد، در فلسفه و مصاحبه: اصالت همه جا با خداست، اما در عالم واقع اصالت با آن گروه و دسته ایست که برای آنان کف بزنند و هورا بکشند. در منطق مصدق: روحانیت تنها مقام شامخی است که هرگز نباید بدین مقام شامخ(!) اهانت شود، اما اگر روحانیت در سیاست، چیزی که در حدود تخصصش نیست دخالت کند استبداد و سلطه دینی به وجود می آید و جامعه تک حزبی و یک قطبی می شود و امکان برخورد استعدادها و آراء و عقاید، محدود می گردد(!!)
از آنچه که رفت در می یابیم که لیبرالیسم مصدقی در استمرار خود به مرحله عالی تری(!) ارتقاء و تکامل یافته است که ما بدان "لیبرالیسم التقاطی" نام نهاده ایم. برشمردن انواع اسلام هایی که اکنون در جامعه ما حضور دارد، در حوصله دیگری امکان پذیر است، اما برای رفع