می پردازد، اگر هویت فلسفی و سیاسی جریان مزبور را ریشه یابی کرده و تاریخ را بی هیچ شائبهای از پیش داوری ورق بزنیم، و در جستجوی علت اصلی و اساسی رشد و بقای جریان مزبور برآئیم، خواهیم دید که خصلت های شخصی و عوامل اجتماعی یکی از دلایل حیات نیم بند، و رو به مرگ این جریان می باشد. چرا دوباره نواب صفوی ها غیر قابل تحمل شده اند؟ به چه دلیل روحانیت تنها باید در همان مقام شامخ خود باقی بماند و دم نزند؟!! به چه دلیل و تحت چه شرایطی "کارد به استخوان" لیبرالیسم التقاطی رسیده است؟
به دلیل آنکه اکنون رشد و آگاهی مکتبی توده ها و میزان استنباط آنان از ایدئولوژی اسلامی جایگاه و پایگاهی درخور یافته و اسلام به عنوان ایدئولوژی انقلاب ایران نه تنها به دوران بلوغ نزدیک شده است بلکه صدور می یابد، و در جهان بالنده و شکوفا می شود، و لیبرالیسم که آخرین بقایای خود را در حال له شدن، زیر چرخ های سنگین و آهنین انقلاب می بیند، دست به هر توطئه ای می زند؛ یکی خودش را به مریضی می زند، دیگری به فحاشی و رکاکی مزمن مبتلا می گردد، یک هو تصمیم گرفته می شود که منزلت و مقام اجتماعی زن در جامعه انقلابی اسلامی ایران مورد هجوم تلقی گردد، و انعکاس جهانی بیاید، رفیقی مامور از هم پاشیدن مشهد مقدس و آرام می شود، طبق نقشه و بنابر هماهنگی کامل، و طی مراتب و مراحل چندگانه و در اوج تبحر و مهارت مجلس متشنج می شود، پریروز فلانی می بایستی
جلسه را ترک می کرد، امروز باید بهمانی این وظیفه انقلابی را انجام دهد، باید به مردم تلقین شود که روحانیت علیرغم سخنان امام و عملکرد خالصانه، از جانب دسته ای "القاء" می شوند!!
اما واقعیت این است که مصدق ها خودشان در حال "القاء" شدن هستند و نمی دانند، آیا تحصیلات چندین ساله مصدق در سوئد و تنفس جانانه در حال و هوای فرنگ اگر علت تامه نباشد، لااقل علت ناقصه قضایا نیست؟
در پاسخ باید با قاطعیت گفت: که آری این چنین است و میکرب غربزدگی حتی در مقاوم ترین بدن ها نیز رخنه می کند، اینکه امام می گوید هرچه که ما می کشیم از دست این ملی گراهاست؟ قسمتی از آن عنایت به روشنفکران غربزده و مسلمانان "مستر فرنگ" است.