علاقه به مسکن باشد، علاقه به همسر باشد، علاقه به لباس باشد، حتی علاقههای مادی به نوعی قدرت، نوعی حاکمیت و موقعیت و مقام و اینطور چیزها باشد، این لازم است و نمیتواند نباشد چون بالاخره ما یک بدن مادی داریم، بدن باید رشد کند، بدن باید بماند، بدن باید سلامتش حفظ شود، بنابراین حتماً باید یک نوع جاذبهها و غرایزی در درون باشد، که آدم را بکشاند برای اینکه بدن را حفظ کند و رشد دهد. و تکثیر کند و نسل را اشاعه دهد و بنابراین جاذبههای مادی به دلیل بدن مادی لازم است.
اما آن جاذبهها و سائقه های انسانی و ملکوتی که از آن علم دوستی و حقطلبی، خیرخواهی و کمالطلبی می آید. آن صفا و صمیمیت و معنویت و مناعت طبع و تعالی انسانی و اینطور چیزها می آید. اینها همه چیزهایی است که انسان را از این بستر مادی و در درون همین بستر خاک، تجلی ملکوتی و الهی میدهد و بعد چون دارای این دو جنبه هست که ما اصرار نداریم که این دو جنبه را خیلی در حال تضاد با هم بدانیم که بگوییم دشمن با هم هستند چون گاهی ممکن است اینطور تعبیر بشود که این دو رودررو هستند که این آن را میکوبد و آن این را میکوبد و ما وقتی موفق میشویم که آن جنبههای مادی و غرایز را لگدکوب کنیم و از میدان بیرون کنیم، شاید اینطور لازم نباشد.
چون اگر بنا بود آن غرائز و نهادهای مادی از درون ما بیرون بروند، اصلاً برای ما گذارده نمیشد. اگر بنا بود علاقه به غذا و مسکن و لباس و چیزهای دیگر اصلاً سرکوب بشود، به طوریکه آدم