**صفحه=54@
این یک داستان واقعی است با این هدف که بعث و نشور محسوس شود. یعنی بعد از تفرق و انتشار در زمین هر وقت خداوند بخواهد که مثلاً انسان های تاریخ جمع بشوند همین اراده خداوند کافی است که آنها جمع شوند. (گفتن هم نمی خواهد)
خداوند اراده می کند زمین با کوه ها و دریاهایش و خورشید و ستارگان متلاشی می شوند و کل نظام به هم می خورد و در یک لحظه تمام موجودات زنده تاریخ کره زمین، برانگیخته می شوند.
یکی از انبیاء بنی اسرائیل (احتمالاً حضرت عزیر)، داستان جالبی دارد که در روایات ما و روایات بنی اسرائیل هست. حال از زبان قرآن بشنویم.
او کالذی مر علی قریة و هی خاویة علی عروشها قال انی یحیی هذه الله بعد موتها فاماته الله مائة عام ثم بعثه قال کم لبثت، قال لبثت یوماً او بعض یوم، قال بل لبثت مائة عام فانظر الی طعامک و شرابک لم یتسنه وانظر الی حمارک و لنجعلک آیة للناس، وانظر الی العظام کیف ننشزها ثم نکسوها لحماً فلما تبین له قال اعلم ان الله علی کل شی قدیر (بقره- 259)
«وی که از دهی که خراب و ویران شده بود می گذشت. پیش خود فکر می کرد چگونه خداوند این ده را که مخروبه است و اهالیش همه مرده اند زنده می کند. خدا همان جا او را قبض روح کرد و صد سال به همین حالت بود. (همراه او یک الاغ و مقداری وسایل زندگی بود.) سپس خداوند او را زنده کرد، از او پرسید چقدر اینجا مانده ای؟ نزد خودش فکر کرد و گفت: یک روز یا کمتر، خداوند فرمود بلکه صد سال است. اطرافت را ببین. غذا و مشروباتی که همراه داشتی عوض نشده و خداوند آنها را سالم نگهداشته است.
حال به الاغت نگاه کن که مرده و پوسیده است و همه چیزش از بین رفته. ما آن را برای مردم زمانت یک علامت و معجزه قرار می دهیم تا این مردم به قیامت معتقد شوند. اکنون به این استخوان ها بنگر که چگونه دوباره زنده می شوند و ما روی آن گوشت می رویانیم وقتی نگاه کرد متوجه شد که الاغ از آن حالت پوسیدگی در می آید و بعد به صورت یک الاغ کامل زنده شد. بعد گفت حالا فهمیدم که