فهرست مطالب کتاب


**صفحه=132@
پاریس برگشته بودند آمدند گفتند كه امام دستور دادند كه تو از مشهد به تهران بیایی. و بنده فهمیدم كه در تهران امر مهمی ست. به تهران آمدم و بعد معلوم شد كه مرا برای عضویت در شورای انقلاب خواسته‌اند و عضو شورای انقلاب شدم. منظور این است كه در مشهد كارها این قدر زیاد بود كه دیگر نتوانستم به تهران بیایم. یك ماه، یك ماه و نیم، و شاید بیشتر، در مشهد ماندم. كارها آن قدر متراكم و پی در پی بود كه ادامه‌ی آن كار خودمان به تعویق می‌افتاد. بالاخره با برادران كه از زندان آزاد شده بودند، جلسه‌ای در قم در منزل آقای مؤمن تشكیل دادیم. آقای مؤمن كه اخیراً عضو شورای عالی قضایی شدند، ایشان هم جزء این جمع بودند و آقای منتظری هم در آن جلسه شركت داشتند. در آن جلسه تصمیم گرفته شد كه این جمع به دو بخش تقسیم شود. یك بخش به تهران بیاید و یك حزب را شروع كند. یك بخش در قم بماند و كارهای فكری و ایدئولوژیك و پشتیبانی آن حزب را به عهده بگیرد. ما چند نفر كه بعد حزب را اعلام كردیم، همان كسانی بودیم كه برای تشكیل حزب معین شدیم. این بود كه به تهران آمدیم و به كارهایمان ادامه دادیم - به همین ترتیبی كه گفتم. با تراكمی كه در كارهای دیگر بود، این كار به كندی پیش می‌رفت تا اینكه امام وارد ایران شدند و كارهای شدید نفس گیر شبانه روزی كمیته ی استقبال و غیره واقعاً به آدم مجال سر خاراندن نمی‌داد. در عین حال ما چند نفر در فرصتی كه می‌شد همیشه می‌گفتیم كه كار حزب چه شد، یعنی احساس می‌کردیم كه وقت دارد می‌گذرد و ما لازم است كه هرچه سریع‌تر این كار را انجام بدهیم. تا این كه بالاخره در همان اوقات شلوغی كمیته ی استقبال، بقیه‌ی دوستان به من و مرحوم باهنر مأموریت دادند كه اساسنامه و مرامنامه را تمام كنیم.
تنظیم مرامنامه و اساسنامه‌ی حزب: چون طرح اساسنامه و مرامنامه ریخته شده بود و تنظیم هم شده بود لكن یك بازبینی نهایی لازم داشت، این مأموریت به من و مرحوم باهنر داده شد و باید بگویم كه بیشترین كارش را مرحوم باهنر كرد. ایشان بسیار آدم پر كار و خستگی ناپذیری بود. گاهی ده ساعت، پانزده ساعت، كار انفرادی می‌کرد. گاهی ممكن است آدم شبانه روز هجده ساعت كار كند اما آدم خودش شخصاً یك جا بنشیند و ده ساعت، دوازده ساعت پشت سر هم مشغول یك كار باشد، كار مشكلی ست. فراموش نمی‌کنیم كه لازم بود در خانه‌ای باشیم كه نزدیك كمیته استقبال باشد. دوستان ما در آن دور و اطراف خیلی بودند. من هم الآن خانه ام آن طرف‌هاست، اما آن وقت خانه نداشتم. هنوز خانه نگرفته بودم. تازه از مشهد آمده بودم و سرگردان بودم.
خانه‌ای كه انتخاب كردیم منزل مرحوم صادق اسلامی بود، شهیدی از 72 تن كه جزء بهترین چهره‌های مبارز و قدیمی خالص ما بود، جزء كسانی بود كه واقعاً امتحان داده و تجربه شده بود. سال‌ها مبارزه كرده بود، زندان رفته بود، كارهای خطرناك و سخت انجام داده بود، كه اگر من بخواهم شرح حال این دوستانمان را بگویم واقعاً ملت خواهند فهمید كه چه گوهرهای گرانبهایی در میان این 72 تن بودند. غرض این كه منزل ایشان را ما انتخاب كردیم، چون منزل امنی بود و خودش هم نه آدمی ‌بود كه سر در بیاورد - مثلاً اگر می‌گفتیم خودت هم برو، حرفی نداشت كه خانه را در اختیار ما بگذارد و برود، بالاخره همین كار را هم كرد - و نه اگر هم سر در می‌آورد، شبهه ای بود كه برود و این جا و آن جا خبر بدهد، ولی ایشان آدم بسیار استواری بود، غرض این كه رفتیم منزل ایشان.

نظر خود را ارسال کنید