**صفحه=141@
آقای منتظری و آقای مطهری كه از قول امام به من امر كردند كه من بیایم تهران، آمدم تهران و معلوم شد كه من هم كه نیامده بودم جلساتی نبوده؛ یعنی دوستان آن قدر مشغول كارهای نفس گیر آن روزها بودند كه واقعاً فرصتی برای این كار باقی نمیماند. ما كه تهران آمدیم. جلسات شورای انقلاب وقت ما را میگرفت و فرصت كمتر میماند برای این كار. اتفاقاً همهی ما هم، این چند نفر، عضو شورای انقلاب بودیم. لكن در خلال بحث ها جلساتی پیش میآمد كه ما دور هم می نشستیم و میگفتیم كار حزب كار اساسی ست و این را چرا تعقیب نمیکنیم. به خودمان، یعنی به یكدیگر، توصیه میکردیم كه كار را ادامه بدهیم. لذا بود كه آن كار را هم شروع كردیم كه اساسنامه و مرامنامه را تمامش كنیم.
ما رفتیم منزل آقای اسلامی، شهید صادق اسلامی كه جزء این 72 تن بود، منزل ایشان نزدیك بیت امام بود و این در وقتی بود كه امام آمده بودند، یا اگر هم نیامده بودند، ما در كمیته استقبال بودیم. دقیقاً به خاطرم نیست. فكر میکنم نیامده بودند. آن جا میرفتیم و آقای باهنر كه بسیار آدم پركار و خستگی ناپذیری بود، مثلاً یك 24 ساعتی یا 30 ساعتی به ایشان وقت داده شده بود. یك روز من رفتم آن جا دیدم كه ایشان از صبح همین طور در اتاق نشسته و می نویسد و خط میزند و تصحیح میکند و درست میکند. كه ما هم به ایشان كمك كردیم. و بالاخره اساسنامه و مرامنامه تمام شد و بعد به نظر دوستان رسید و بعد تصویب شد و قرار شد كه این را چاپ كنیم. من چاپ نشده اش را بردم خدمت امام.
امام، از وقتی كه آمده بودند، به آقای هاشمی حداقل دوبار گفته بودند چرا حزب را اعلام نمیکنید؟ من اساسنامه را بردم خدمت امام و به ایشان اطلاع دادم كه این را چاپ میکنیم و اعلام میکنیم حزب را، اگر شما نظری دارید بفرمایید. ایشان هم نظری ابراز نكردند و ما روز اول اسفند، یعنی آخر بهمن - روی آن اساسنامه مان تاریخش نوشته شده - حزب را اعلام كردیم و اساسنامه را منتشر كردیم، غیر از بیانیه ای كه در اول اساسنامه مان نوشته شده.
البته امام از مدتی پیش در جریان این كار بودند. ما یك پیك به عراق فرستادیم، موقعی كه ایشان در عراق بودند، نتوانسته بود با ایشان تماس بگیرد و صحبتی بكند. بعد یك پیك به پاریس فرستادیم و مجدداً آقای بهشتی رفتند پاریس با امام صحبت كردند و در ضمن صحبتهایشان این مسأله را هم در میان گذاشتند و امام موافقت كردند كه این كار را بكنیم و حزب تشكیل بدهیم. و به این ترتیب بود كه حزب شروع به كار كرد. این تاریخچه ی حزب است. بنابراین حزب، از دوران اختناق رویید، یعنی شروع كرد به رویش. ریشه در آن سالها دارد.
برخلاف تصور بعضی كه این كار را فرصت طلبانه و در هنگام گشایش امور میدانند، به هیچ وجه این جور نبود. این یك تهمت بزرگ است به كسانی كه در این راه واقعاً زحمت كشیدند و سختیهای آن دوران را تحمل كردند.
یك روز از روزهایی كه دور هم جمع میشدیم، چند نفر از برادران ما در حالی كه داشتند میآمدند، گیر مأمورین ساواك افتادند و چون روحانی و مثلاً ناشناخته بودند و از چهرههای معروف مبارزه نبودند، توانستند سر مأمور كلاه بگذارند و از دست او بگریزند و این نوشته ها را دست او ندهند، در حالی كه مأمور