فهرست مطالب کتاب


**صفحه=138@
خیلی هم خاطره انگیز است كه برای برادرمان دیروز مختصراً می‌گفتم و حالا نمی‌دانم كه چقدر باب گفتگو در روزنامه است و خودتان ببینید هر چه خواستید منعكس می‌کنید و هر چه هم نخواستید نمی‌کنید.
ما چهار نفری، یعنی من و آقای ربانی و آقای موحدی و آقای حجتی در مجلسی - مجلس دیدار دوستانه - نشسته بودیم و آن وقت صحبتمان فقط پیرامون همین مسائل جاری در رابطه با دستگاه و «چه باید كرد؟» دور می‌زد و عمدتاً گله از این كه چرا ما جمع متشكلی نداریم و مبارزات دارد متفرق و جدا جدا انجام می‌گیرد و نیروها هدر می‌رود. آن روز نمی‌دانم شما در این جوی كه من می‌گویم بودید یا نبودید، یادتان هست یا نه، بیشترین گله ای كه دست اندركاران این مبارزه داشتند، این بود كه چرا یك تشكل صحیحی علیه دستگاه وجود ندارد. آنچه بود، تشکل‌های سقیم و وابسته به افراد منحرف یا قابل انحراف بود. یك تشكل قوی سیاسی مردمی گسترده كه همه‌ی این فعالیت‌های عظیمی را كه در ایران جریان داشت، جمع كند و در یك خط به راه بیندازد، وجود نداشت. و این را ما از مدت‌ها پیش، یعنی از سال 42، فكر می‌کردیم. همان زمان ها هم كاری كرده بودیم. در قم بودم. آن وقت هنوز مشهد نرفته بودم و مرتب هم از آن وقت همیشه با دوستان این فكرها را می‌کردیم، این حرف‌ها را می‌زدیم، كارهایی هم كرده بودیم در این زمینه. این بحث باز هم مطرح شد - بحث قدیمی بین خودمان كه چرا یك سازماندهی نداریم. یكی از دوستان در جلسه گفت خوب، چرا معطلید؟ اگر كسی قرار است این كار را بكند، خوب ما هستیم. من در فلان جا، تو در فلان جا، تو در فلان جا. مردم به ما اطمینان دارند. خوب بیایید بكنیم این كار را. دیگران هم گفتند كه می‌کنیم.
بنده پیشنهاد كردم آقای بهشتی كه آن وقت اتفاقاً در مشهد بود، ایشان هم بایستی در این جمع باشند. اعتقاد من این بود كه اگر آقای بهشتی باشد، كار عمیق تر و استوارتر و دوامش بیشتر خواهد شد. گفتیم الآن بلند شویم برویم سراغ آقای بهشتی، منزل ایشان، و بنشینیم با هم مذاكره كنیم، ببینیم از كجا باید شروع كنیم. سوار اتومبیل شدیم و رفتیم طرف منزل آقای بهشتی. در راه دیدیم آقای باهنر - كه خبر نداشتیم او هم در مشهد است - چیزی برای خانه شان گرفته، نانی، ماستی، چیزی، و دارد می‌رود به طرف خانه. من رانندگی می‌کردم. نگه داشتم و صدا كردیم ایشان را. خوب خیلی گرم و صمیمی، دوستان قدیمی، گفتیم كه می‌رویم به منزل آقای بهشتی برای یك كار واجب. گفت من دارم این چیزها را می‌برم منزل. گفتیم این ها را ولش كن. چیزها را به دست بچه ای كه همراهش بود داد و آمد با ما سوار شد و رفتیم به طرف منزل آقای بهشتی.
آقای بهشتی آن روز وقت نداشت كه ما را بپذیرد. می‌دانید آقای بهشتی خیلی قانونی و منظم و خشك بود. دوستان غالباً گله‌مند می‌شدند از این حالت ایشان. گفت من این ساعت وقت ندارم و برای فردای آن روز قرار گذاشتیم منزل ما و مجدداً آن جمع تشكیل شد. گفتیم قضیه این است. آقای بهشتی خیلی استقبال كرد و گفت من حاضرم همكاری كنم و به جای ذهنیات و پرداختن به این كه از كجا وارد بشویم و كجا وارد نشویم، ببینم اول كی ها باید باشیم. چون كار معلوم است چیست، كی ها را ممكن است به عنوان همكار در سطح ایران داشته باشیم. و گفت من پیشنهاد می‌کنم كسی را انتخاب كنید، كسی را به عنوان

نظر خود را ارسال کنید