آنجایی که مقایسه و ارزیابی می کند و آنجا جائی است که یک سلسله عملکردها دارد که این عملکردها حاصل تجارب و محسوسات ما را به صورت اصول کلی در می آورد.
در این آیه، اسلام می خواهد به ما بگوید که علم مطرح است، شک و گمان و حدس و شایعه و به دنبال شایعه و مسموعاتی که باور ندارید رفتن ممنوع است. اسلام می گوید در مورد آنچه که می خواهید معیار و پایه قرار دهید باید علم در کار باشد و علم هم از راه حواس به دست می آید، هم از طریق اندیشه و تعقل، هم از طریق حواس، هم از طریق تعقل، اما در زمینه شناخت یک بحث مقدماتی لازم است بکنیم. و آن اینکه چرا بحث شناخت زیربنا است؟ برای اینکه یک عده می گویند که فقط آن چیزی برای ما قابل درک است و ما می توانیم نسبت به آن علم و معرفت پیدا کنیم که از طریق حس به دست آمده باشد. خیلی ساده است، می گوید که هرچه را آدم دید یا شنید یا چشید یا لمس کرد، از او یک چیزی به ذهن منتقل می شود که می تواند برای ما آگاهی و علم باشد، یعنی حس، حس را می برد بالاتر و می گوید تجربه، یعنی وقتی در یک مورد خاص حس تکرا بشود همانطور که من آب را خوردم، آدم چندین نوبت آب را بنوشد یا آب را ده مرتبه به نقطۀ قلیان برساند 100 درجه حرارت بدهد و ببیند جوش آمده، یا به صفر درجه برساند ببیند یخ زده، یعنی این را آدم می تواند با چشم ببیند، حرارت و برودت را می تواند لمس کند که آب در یک مقدار معین از حرارت یخ می بست و در یک مقدار معین جوش می آمد.
همین مسئله حسی را در 10، 20، 30، 40 مورد در مورد آب های مختلف تکرار می کند؛ از مجموع اینها یک تجربه ای به دست می آید که نتیجه تجربه همان است که آب در صفر درجه یخ می بندد و در 100 درجه می جوشد. این قضاوت حاصل چیست؟ حاصل تجربه است؛ یعنی این تکرار حس است، تکرار چیزهایی است که آدم می تواند با حواسش مستقیما آنها را بیابد. خوب اگر گفتند مبدا شناخت همین ها ست، یعنی فقط حس و تجربه است که تجربه هم مجموعۀ حس است، نتیجه می گیریم که آنچه از حوزۀ حس خارج است قابل شناخت نیست، یعنی آنچه که محسوس نیست، آنچه که دیدنی و شنیدنی نیست آنچه که لمس کردنی نیست قابل شناخت نیست، پس معاد قابل شناخت نیست پس خدا قابل معرفت و شناخت نیست، پس وحی که