دو متری در نظرتان می آید نه چهرۀ سیاه و سفید و نه زن و مرد و نه پیر و جوان، این کلمۀ «انسان چیست»، تمام مشخصات انسان تویش ریخته شده وقتی می گوییم حسن و می خواهیم قضاوتی دربارۀ حسن بکنیم می گوئیم که حسن یک قد و قامت دارد، یک قیافه و یک سن دارد ولی وقتی می خواهیم قضاوتی دربارۀ انسان بکنیم با آنکه باید قد داشته باشد ولی هیچ نمی توانید قد خاص در نظر بگیرید، لباس خاص در نظر بگیرید و وقتی می گویید دربارۀ انسان بحث می کنیم هیچ مسئله قامت و لباس مطرح نیست این غیر از شناختن حسن است، حسن را دیده اما آنچه که ندیده انسان است، انسان کلی، انسان جدای از این تشخصات و خصوصیات. این را کجا باید شناخت و با چه لمسش کرد و یافت؟ اینها خودش قابل بحث است که آیا قابل حس است؟ با چشم می شود او را دید و با دست او را لمس کرد یا یک چیز دیگر است.
مفهوم عدد هم از این قبیل است یک وقت می گوئیم 14 تا گردو و 14 تا آدم و یک وقت می گویید 14 یا می گوئید 14 قابل تقسیم است بر 2، قابل تقسیم است بر 7، 14 خودش چیست؟ آدم وقتی می خواهد مفهوم 14 را در نظر بگیرد ممکن است به ذهن عدد 14 بیاید یا 14 تا گردو بیاید، مفهموم 14 هیچ یک از اینها نیست نه عدد 14 است و نه شکل 14. مفهوم آن 14 را که قابل تقسیم به 2 و 7 است، مفهوم کلی عدد یک حقیقتی است که اصلا با یک شیوۀ دیگری او را باید شناخت و لذا اصلا معرفت ما به مسائل ریاضی یک چیز دیگر است و یک راهی دیگر دارد که باید فکرکنیم.
رحم- عاطفه، و اینکه فلان کس فلانی را دوست دارد، آدم رحم دلی است، آدم مهربانی است، آن رحم و عاطفه و مهربانی را در کجا باید دید و کجا باید لمس کرد با کدام ذائقه، با کدام چشم، با کدام گوش و با کدام دست؟ این مهربانی را چگونه باید یافت؟ این خودش یک مسئله ای است، اصلا نحوه شناسایی فرق می کند. یا کلمۀ علم، آنچه را که من می دانم، خود آنچه را که من می دانم یا فرض کنید که شما یک شعر حافظ یا یک آیه قرآن را حفظ هستید، این آیه ای را که شما حفظید چگونه می شود یافت و فهمید؟ البته برای خودتان که می دانید و در ذهنتان حضور دارد نه ولی برای من که می خواهم