دو برقرار کند، گفتیم که گاهی رابطۀ بین یک موضوع و یک محمول ساده است مثل اینکه بگوئید این برگ سفید است، یک موضوع معینی است.
این کاغذ که سفید است سفیدی کاغذ یک چیز مشخصی است، یا سیاهی میز که آدم سیاهی اش را درک می کند و میز را هم درک می کند و بعد ذهن رابطه را برقرار می کند یعنی حقیقت سیاهی و حقیقت میز در خارج است اما ذهن رابطه را برقرار می کند، اما گاهی مسئله کلی تر می شود و مسئله اصولی تر می شود، یعنی طوری می شود که دیگر قابل دیدن نیست ولی یک قضاوت بسیار کلی است مثلا می گویید پیروزی در استقامت است، یک وقت یک شخص معینی رفته درختی را از ریشه بکند، آنقدر استقامت کرده تا توانسته ریشۀ درخت را بیرون بکشد ولی یک وقت قضاوت کلی است و در مورد کل جهان و کل حرکت های اجتماعی و کل افراد انسانی می خواهیم قضاوت بکنیم که به عنوان یک واقعیت مطلق در دنیا که همیشه به دنبال استقامت پیروزی است، این دیگر یک قضاوت کلی است که قابل دیدن نیست و اصلا قضاوت قابل دیدن نیست.
حالا برمی گردیم و وارد ذهن می شویم و می گوئیم ما در ذهن یک قضاوت هایی می کنیم و یک اصول کلی را کشف می کنیم و رویش نظر می دهیم. در اینجا تذکر بدهم که در همین مسئلۀ اصول کلی آنهایی که به ارزش ادراکات و معلومات ذهن، تا این حد اعتبار نمی دهند، در این مسئله درمانده اند در همین مسئلۀ ساده که آب در صفر درجه یخ می بندد می گوییم که شما این قضاوت کلی را از کجا کرده اید؟ می گوید که تجربه کردم یعنی 10 بار، 20 بار، 100 بار، 20 نوع و 100 نوع آب را آزمایش کردم در این درجه یخ بست و این قضاوت کلی را کردم. می گوییم شما چند بار تجربه کردید که قضاوت کلی می کنید و می گوئید آب همیشه در این درجه یخ می بندد؟
یک قضاوت کلی را کسی که اصالتش تجربه است یعنی فقط به تجربه اصالت می دهد، نمی تواند داشته باشد، وقتی می تواند این قضاوت کلی را بکند که در مورد تمام موارد و مصادیق آب این تجربه را کرده باشد و اگر نکند این قضاوت کلی را نمی تواند بکند و فقط در حوزۀ تجربه اش می تواند قضاوت کند یعنی 10% یا 15 % یا 25 % می تواند قضاوت کند، اصلا قضاوت قاطع را کسی که برای عقل ارزش قائل نباشد نمی تواند بکند، برای اینکه تجربه نمی تواند