سرمایه ها که دارد و با این زمینۀ جاذبه ها که دارد، چگونه بتواند راهش را انتخاب بکند و انسان اسلام در اینجا تجلی می کند که با وجود این جاذبه ها و امکانات و امتیازات و با استفاده از این قدرت تشخیص قدرت انتخاب، و با این همه گرفتاری که بر سر راه دارد و انسان را به این سو و آن سو می کشاند چگونه انتخاب کند و در اینجا اگر مسئلۀ تعدیل کنترل، و هدایت این سائقه ها به درستی انجام بشود با قدرت اراده و انتخاب انسان موفق می شود. یعنی چی؟
یعنی اینکه اگر انسانی که در گردونۀ این جاذبه ها قرار گرفته، بفهمد شهوت را تا چه اندازه و در کجا، در چه میزان بایستی اعمال کند، آن علاقۀ به غذا علاقۀ به مسکن علاقه به سود این ها را چه اندازه کنترل کند موفق خواهد بود.
البته معنای انسانیت و حرکت تکاملی انسان سرکوب کردن این غرایز نیست و ما نمی گوییم که انسان وقتی می تواند انسان باشد که آن غرایز را سرکوب کند و لذا در همانجا ما درگیریم که آیا اسم رابطۀ این دو دسته از غرایز را رابطه تضاد بگذاریم یا چیز دیگر، اگر رابطۀ این ها رابطۀ تضاد باشد بالاخره، بالفعل یا این خوب است یا آن خوب است. و آدم وقتی می تواند در مسیر حرکت کند که آن طرف را بکوبد و طرد کند و من به نظرم آن وقت ممکن است همان فلسفۀ عرفان هندی روی کار بیاید که می گوید انسان وقتی به سوی کمال می رود که نفس را به کلی سرکوب کند و بکوبد یعنی وقتی هیچ تمایل به غذا نداشت، وقتی هیچ تمایل جنسی نداشت، وقتی هیچ تمایل جاه و مقام و موقعیت اجتماعی نداشت روحش متکامل شده، و لذا می گوید انسان باید برای غذا و برای مقام ریاضیت بکشد یا مثلا نوعی از این عرفان که در مسیحیت وارد شده و می گوید که وقتی انسان ازدواج نکرد به سوی کمال می رود و اگر ازدواج کرد و اصلا خود ازدواج را یک نوع شرم می داند، یک نوع حرکت قهقرائی می داند، در اسلام مسئله به این شکل مطرح نیست و اسلام به هیچ وجه نمی خواهد بگوید که آن دسته از غرایز با این دسته در جنگ اند، که من اگر چنانچه آن دسته را سرکوب کردم و از میدان بیرون کردم آن وقت توانسته ام انسان باشم.
آنچه که بسیار مهم است این است که این قدرت ابداع انتخاب و اراده به گونه ای به راه بیفتد که بتواند همۀ تمایلات و غرایز را کنترل و مهار کند یعنی بالاخره انسان می خواهد یک چیزی مال او